... آن ها گرد و غبار عادی نیستند، ارواحی هستند پراکنده و بیرون آمده از کالبد ما. ارواحی که نمی توانند از سطح شهر بالاتر بروند.
آن ارواح شبیه هاله ای شده اند دور شهر. ارواحی خاکستری، ارواحی که هر کدام گوشه ای از این شهر را به یدک می کشند. ارواحی که به نگهبانان شهر می مانند، ارواحی خاکستری.
در این میان، آدم های عادی سوسک های درشت می بینند، نقاش های تنها، زندگی خوبی ندارند، عکاس های تازه کار کادرشان را گم می کنند و آشغال جمع کن ها محکوم به هر چیزی می شوند.
و تو می توانی خودت را بفریبی که این تکه ای از شهر نیست، ماجرایی از زندگی در خودش ندارد، حتی «برشی از زندگی» هم نیست. اینها فقط ارواحی هستند که آن بالا به دام افتاده اند، اوراحی که نه بالاتر می روند، نه پایین تر می آیند و نه ناپدید می شوند...
کنگره :
PIR7963/الف468ب2 1388