در زمان های قدیم، در قصر لامانچا، مردِ پیری با برادرزادش زندگی می کرد.
پیرمرد خونه ی بزرگی داشت و دورِ اون خونه زمین های زیادی وجود داشت.
رسیدن به کارهای مزرعه سخت بود و پیرمرد اصلا وقت انجام دادن اون کارها رو نداشت.
اون همیشه دوست داشت داستان هایی درمورد شوالیه ها بخونه.
داستان ها خیلی جذاب بودند و پیرمرد هم هر روز داستان ها رو می خوند و اصلا کار نمی کرد.