روزی بود، روزگاری بود
هر که به فکر کاری بود
یواش یواش بهار میشد
دوباره فصلِ کار میشد
شکوفهها قشنگ قشنگ
گلها، هزار هزار رنگ
گل بود و چشمه و بهار
روستایی سبز و سبزهزار
یک دِه و صد تا ماجرا
دهکدهی قصهی ما.
کنار ده، بیشهای بود،
تو بیشه، صد پرنده بود
اما مثلِ همیشه
درست میان بیشه
تو آن همه پرنده
گنجشککی غمی داشت
غُصّه و ماتمی داشت: