خانواده، همیشه برای « مگی » دوازده ساله مهم بوده است. او در رشته ی تیراندازی به اهداف متحرک فعالیت دارد. پدرش مربی و مادرش همواره مشوق او در این مسیر بوده است. اما مادربزرگ مگی به تازگی از دنیا رفته و این اتفاق باعث شده حفره ی عمیقی در زندگی اش ایجاد شود. یکی از راه هایی که او برای پر کردن این جای خالی انتخاب کرده، انبار کردن وسایل مختلف است. اضطراب ناشی از این اتفاق جدید مگی را بیش تر از قبل به انبار کردن وسایل ترغیب می کند آن قدر که دیگر کنترل اوضاع از دستش خارج شده و دلش نمی خواهد هیچ کس به جعبه های وسایلش نزدیک شود، به آن ها دست بزند یا حتی یکی از آن ها را دور بیندازد و...