کتاب باشد که نباشیم داستان زندگی و شهادت طلبه و دانشجوی شهید نعمت الله پیغان است که به همت طیبه مزینانی گردآوری شده است.
بخشی از مقدمه کتاب: در این میان، ارزش مُرکب دانشمند ربانی از ارزش خون شهیدان درگاه الهی بیشتر است؛ چراکه شهید را قلم می سازد. حال اگر شهید خود عالم دین باشد و مبلّغی سخندان و سخنسنج و صاحبدل و صاحب قلم و صاحب نفَس، مسئله متفاوت میشود. شاید این شهید واسطۀ فیضی بزرگ تر شود و قطره قطره خونِ او سبب نزول دریادریا نعمت عقلانی و اخلاقی و مادی پروردگار باشد. عزیز، عالم و جوانی سی ساله که تقریباً نصف عمرش را در جوار بارگاه یک امام و دو امامزاده، در حوزه و دانشگاه سپری کرده و رسالتش را از یاد نبرده، چرا چنین نباشد؟ آری، شهید روحانی تاسوکی، نعمت الله پیغان، چرا چنین نباشد؟!
یک سال بیشتر از حوزه رفتنم نگذشته بود که دیدم با آن وضعیت نمیتوانم در کلاسهایم شرکت کنم. به ناچار توی خانه نشستم. مادرم دو بچۀ کوچک داشت و به نعمت سفارش کرده بود من را برای تولد بچه به زابل ببرد. دوست نداشتم از او جدا شوم؛ اما چاره ای هم نداشتم. اواخر مهرماه بود که وسایلم را جمع کردم و با هم راهی زابل شدیم. نعمت دوسه روزی ماند و رفت. آن دو ماه که بدون او در زابل ماندم، با اینکه کنار خانوادهام بودم، سخت ترین روزهایی بود که تا آن روز در زندگیام تجربه کرده بودم. فکرش را بکنید منی که با یک شب دوری از او حالم خراب شده بود، آن پنجاه روز را چطور تحمل کردم. هر دوسه هفته یک بار می آمد، دوسه روز می ماند و میرفت. با این حال، دلتنگی امانم را بریده بود. دوست داشتم فرزندمان زودتر دنیا بیاید و برگردم سرِ خانه و زندگی ام. نعمت در نبودش به همه سفارش کرده بود مراقب من باشند. آن بنده های خدا هم تا جایی که میتوانستند، چشمشان به من بود و مراقبم بودند.