نظر دیگران

نظر شما چیست؟
یکی یکی با عجله وارد کوپه شدند و سریع سرجای خود نشستند. مادر با رضایت خاطر از پنجره به بیرون نگاه کرد. دخترش هم همین کار را کرد. وقتی باربر دو چمدان سنگین را آورد ، پدر در جیب جلیقه اش دنبال پول خرد گشت. ولی به نظر می رسید که اکراه دارد. باربر به دستان مرد خیره مانده و منتظر بود.
عاقبت آدلفو پول خردی پیدا کرد . باربر به پشت و روی سکه نگاهی انداخت و خداحافظی کرد. مادر گفت: چه بی ادب . همه در سکوت به سمتی نگاه کردند. انگار با هم بیگانه بودند. آنها در یکی از اولین واگن ها نشسته بودند...
کنگره :
‫‭BP24/84‬‬‫‭/ش9س7‬‬
دیویی :
‫‬‭297/934
کتابشناسی ملی :
530645
شابک :
964-555-937-5

کتاب های مشابه سفر شبانه