کتاب «در حسرت دستهایت»، آخرین رمان میچ آلبوم که در انتشارات کتابستان معرفت منتشر شده است. میچ آلبوم نویسنده آمریکایی که با کتاب «سهشنبهها با موری» در ایران به شهرت رسیده، در روزهای کرونازده دست به نگارش رمانی زده که تصویری نمادین از احوال مردم جهان در زمانه کروناست. او داستانش را «human touch» نامیده و اتفاقات آن در یکی از شهرهای آمریکا میگذرد، ولی جهان داستانش به وسعت زندگی همه مردمان و نوع بشر است. میچ آلبوم این داستان را بهصورت بخشبخش روی وبسایتش بارگذاری میکرده و بهطور رایگان در اختیار خوانندگان قرار میداده است. بعد از پایان نگارش این رمان کوتاه، داستان میچ آلبوم به زبانهای زیادی از جمله فارسی ترجمه شده است. این کتاب بههمت فاطمه مدیحیبیدگلی با عنوان «در حسرت دستهایت» به فارسی برگردانده شده و روانه بازار نشر شده است. این کتاب کمحجم داستانی را روایت میکند که همدلی هر مخاطبی را از هر زبانی برمیانگیزد و حس همذاتپنداری مخاطبان را بهخوبی با خود همراه میکند. داستان «در حسرت دستهایت» حول محور چهار خانواده میگذرد که هر کدام در گوشهای از خیابان زندگی میکنند و روابط صمیمانه و نزدیکی دارند؛ روابطی که با شیوع ویروس کرونا دستخوش تغییر میشود که عجیب اما باورپذیر است.
پسرکی به پنجرۀ کوچک زیرزمین ضربه میزند.
پیرزنی میگوید: «بیا تو، در بازه.»
پیرزن روی تشکی نشسته است. کتری برقی کنارش روشن است و یک بشقاب سوپ جوی نیمخورده توی سینی مانده است.
پسربچه از پنجره داخل میشود. فقط کسی که آنقدر ریزهمیزه باشد، میتواند از آن رد شود. میپرد روی کف اتاق و کتانیهایش صدا میدهد.
پیرزن میپرسد: «مطمئنی همهچیز رو به راهه مایکل کوچولو؟ نمیخوام به دردسر بیفتی.»
مایکل میگوید: «هیچکس من رو ندید، خانوم.»
پیرزن میگوید: «نمیخوام مریض بشی.»
پسرک همانطور که گردوخاک کتانیهایش را میتکاند، جواب میدهد: «من مریض نمیشم خانوم.»
پیرزن میپرسد: «مطمئنی؟» و مایکل به او تأکید میکند که نگران نباشد.
قطرۀ اشکی از گوشۀ چشم پیرزن بر گونهاش مینشیند. آغوشش را به روی آن پسرکوچولو باز میکند. پسرک کفشهایش را درمیآورد، می و پیرزن جای خواب پسرک را کنار رختخواب خودش آماده میکند. پسرک زیر موهای خاکستری پیرزن که بر دوشش ریخته است، گردنبند قاب عکسدار میبیند و کنجکاو میشود که آن را دقیقتر وارسی کند. سرش را به سمت سینۀ پیرزن میبرد تا ببیند چه چیزی داخل گردنبند است.
پیرزن آهسته زیرلب میگوید: «ممنون مایکل کوچولو، ممنون که اجازه دادی بغلت کنم.»
پیرزن چند بار سرفه میکند. پسرک گرمای محبت و صمیمیت پیرزن را حس میکند و میگوید: «قابلی نداره خانوم.»