کتاب سیاه دل، اثر کورنلیا فونکه با ترجمه ی شقایق قندهاری به رشته تحریر درآمده و در انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر و در دسترس علاقه مندان به کتاب های داستانی قرار گرفته است.
کتاب سیاه دل که نسخه نخست می باشد به روایت حکایت و رخدادهای «مگی فولچارت» پرداخته که متوجه می شود پدرش «مو» که به «صحافی» مشغول است و خودش از استعدادی خارق العاده و دور از ذهن برخوردارند که آن، به این صورت است که زمانی که کتابی را با صدایی رسا می خوانند نقش های داخل داستان می توانند پا به دنیای واقعیه ما انسان ها بگذارند؛ بدین صورت است که با فهمیدن این موهبت تقدیر وی دچار دگرگونی می شود.
اگر علاقه مند به کتاب های داستانی و تخیلی و به نوعی «فانتزی» هستید؛ کتاب سیاه دل (جلد اول)، گزینه ای مناسب برای مطالعه و خلق لحظاتی هیجان انگیز می باشد.
نسخه الکترونیک کتاب سیاه دل را می توانید از طریق نرم افزار فراکتاب دانلود کنید و سپس در کتابخوان فراکتاب آن را مورد مطالعه قرار دهید.
«مجموعه ی سیاه دل یک سه گانه از رمان فانتزی است» که حاوی کتب «سیاه دل، طلسم سیاه دل و مرگ سیاه دل» می باشد.
جلد اول کتاب سیاه دل شامل پنجاه و نُه قسمت می باشد که هر قسمت دارای عناوینی نظیر؛ «غریبه ای در شب، رازها، سفر به جنوب، خانه ای پر از کتاب، تنها یک تصویر، آتش و ستارگان، آنچه شب پنهان می کند، تک و تنها، معامله ی نامناسب، لانه ی شیر، بُزدل، سفر تا آن سوی جنوب، روستای کاپریکورن، ماموریتی که انجام شد، خوش شانسی و بدشانسی، یکی بود - یکی نبود، به خائن خیانت می شود، جزیره ی گنج، صورت پشمالوی پشت پنجره، یک جای تاریک» و غیره می باشد.
مگی دوازده سال دارد و از آنجایی که علاقه ی زیادی به مطالعه دارد؛ پدرش آقای مو، نیروی ماورایی و خارق العاده ای را به او می آموزد. یکی از روزها پدر مگی با خواندن داستانی باعث می شود که «چهار شخصیت کتابی با عنوان سیاه دل را زنده کند، از جمله داستفینگر، حیوان خانگی اش گوین. کاپریکورن، شخصیت شرور کتاب و باستا، دست راست کاپریکورن». که این باعث پشامدهایی برای آن ها رخ داده تا آنجایی که مگی با نقش شرور داستان وارد نبرد شده و او را شکست می دهد.
انگشت خاکی فکر می کرد کاپریکورن، او و ریزا را تا زمان اعدامشان در آن تورهای وحشتناک آویزان نگه می دارد؛ اما آن ها فقط یک شب آنجا ماندند. صبح روز بعد، همین که نور آفتاب روی دیوارهای سرخ داخل کلیسا افتاد، باستا هر دو را پایین آورد. انگشت خاکی تا چند لحظه ی بسیار کشنده تصور می کرد کاپریکورن تصمیم گرفته خیلی سریع جانشان را بگیرد و حتی وقتی دوباره پاهایش را روی زمین سفت و محکم گذاشتند، نمی دانست ضعف زانوهایش بیشتر به خاطر هول و هراس از باستاست یا شبی که در آن تور گذرانده است. ولی به هر دلیلی که بود، به سختی و زحمت می توانست روی پاهایش بایستد.
خیال باستا به طور موقت راحت شد. وقتی افراد کاپریکورن، انگشت خاکی را از داخل تور بیرون می کشیدند، باستا گفت: «من دلم می خواست شما مدت بیشتری آن بالا آویزان بمانید... اما بنا به دلایلی، کاپریکورن تصمیم گرفته هر دو شما را تا آخرین لحظات عمر غم انگیز و نکبت بارتان در سرداب زندانی کند.»
انگشت خاکی گفت: «به گمانم کاپریکورن خوش ندارد وقتی با شما درباره ی نقشه های پست و کثیفش گفت و گو می کند، کسی شاهد ماجرا باشد... یا شاید هم فقط می خواهد ما بتوانیم با پاهای خودمان به محل اعدام برویم.»
کافی بود انگشت خاکی یک شب دیگر را داخل تور بماند تا به کل از یاد ببرد اصلا پا داشته. استخوان های تنش به حدی درد می کرد که وقتی باستا آن ها را به طرف سرداب می برد، او مثل پیرمردها راه می رفت. ریزا یکی دو بار روی پله هایش سکندری خورد و به نظر می رسید وضعش از انگشت خاکی هم بدتر است، ولی اصلا صدایش در نمی آمد، حتی وقتی پای ریزا روی پله ای سر خورد و باستا دستش را گرفت، او چنان خودش را تکان داد که باستا رهایش کرد. ریزا با چنان نگاه سرد و بی روحی باستا را برانداز کرد که او هم رهایش کرد تا ریزا بقیه ی راه را خودش برود.
سرداب زیر کلیسا نمناک، سرد و نمور بود و حتی در روزهای آفتابی، آنجا بوی کیک، ناگرفتگی و فضله ی موش می داد؛ همراه با بوهای دیگری که انگشت خاکی دلش نمی خواست حتی درباره شان فکر کند. باستا آن ها را با بی حوصلگی از روی چند پله ی مانده به آخر به پایین هل داد. او عجله داشت هر چه زودتر به فضای روز روشن برگردد، جایی دور از مردگان و روحشان. وقتی که فانوسش را به قلابی آویزان می کرد و میله ی بالای سلول اول را باز می کرد، دست هایش می لرزید.
وقتی باستا آن ها را به داخل سلول هل داد، انگشت خاکی سؤال کرد: «اوه، یعنی نمی مانی تا ما زمان بیشتری از مصاحبت با تو لذت ببریم!» آن ها مجبور بودند سرشان را خم کنند، چون نمی توانستند زیر سقف قوس دار این سلول راست بایستند. انگشت خاکی گفت: «من چند تا داستان جدید بلدم. می توانم برایت تعریف کنم.»
نسخه چاپی کتاب سیاه دل را می توانید از طریق سایت و یا نرم افزار فراکتاب خریداری کنید و پس از دریافت کتاب از محتوای ارزشمند آن بهره وافی و کافی ببرید.
مشخصات کتاب سیاه دل در جدول زیر آورده شده است:
مشخصات | |
ناشر: | کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان |
نویسنده: | کورنلیا فونکه |
مترجم: | شقایق قندهاری |
تعداد صفحه: | 404 |
موضوع: | رمان خارجی، داستان خارجی، داستان های علمی و تخیلی |
قالب: | چاپی و الکترونیک |