کتاب از گود مافیا تا گود قتلگاه، کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی؛ به روایت خاطراتی از همراهی با شهید بیمزار مجید حشمتی پرداخته و دارای داستانها و خاطراتی جذاب و خواندنی با عناوینی نظیر؛ "لطفاً چند دقیقه، به سوی مقتل، آغاز تفحص، اولین دیدار، همسایه، به نام مادر، خواستگاری پر ماجرا" و دیگر خاطرات میباشد.
خواستگاری پر ماجرا
برادر علی قرائی
یکی از خاطراتی که از مجید برایم مانده ماجرای ازدواج خودم است. فاصله منزل ما تا انتهای گود مافیا و منزل مجید، چند خانه بیشتر نبود، ما همیشه با هم بودیم، چون محل کارمان هم یکی شد، شب و روز ما با هم سپری میشد. یادمه یک روز به مجید گفتم، مستاجر طبقه بالایی ما یک دختر دبیرستانی دارد که بسیار محجبه و مؤمن است، پدرش راننده است و آدم خیلی خوبی است، دیشب با مادرم صحبت کردم تا برای خواستگاری اقدام کنیم، اما مادرم میگه تو تازه بیست ساله شدی و زوده که برای ازدواج اقدام کنیم. مجید گفت: یعنی چی که زوده! تو که شرایط ازدواجرو داری زودتر اقدام کن. آن شب مجید با موتور من به خانه رفت، من شیفت بودم و در محل کار ماندم. مادرم از مجید سراغ مرا گرفت و گفت: علی ما رو ندیدی؟ مجید به مادرم گفته بود: حاج خانوم، چرا میگید که علی ازدواج نکنه، علی امروز محل کار مونده، شما باید پیگیری کنید که زودتر ازدواج کنه که خدای نکرده آلوده نشه و...
خلاصه کلی از طرف من با مادرم صحبت کرده بود. روز بعد هم یک واسطه فرستاد و با مادر اون دختر خانم صحبت کرد. اینقدر که مجید برای ازدواج من پیگیری کرد، خودم نکردم! قرار خواستگاری گذاشته شد. خانواده دختر، مستأجر ما بودند. یک شب به طبقه بالا رفتیم و مجلس خواستگاری شروع شد. پدر دختر به من گفت: من مشکلی با این ازدواج ندارم اما شغل شما چیه؟ اگه میخوای مرتب جبهه بروی من نمیتونم بهت دختر بدم. گفتم: به من اجازه نمیدهند که جبهه بروم. دستور حضرت امام اینه که نیروهای سپاه حفاظت، در شهرها بمانند و مراقب مسئولین باشند. پدر دختر برگشت و گفت: دیگه بدتر، یگان حفاظت که از جبهه کارش سختتره، تو شهر بهشون حمله میشه و...
مگه ندیدی این منافقین از خدا بیخبر، چقدر تا حالا ترور کردند و... گفتم عمر دست خداست، ما هم وظیفه داریم در راه اسلام و انقلاب تلاش کنیم.