.. آن گاه تمام قد برابرم ایستاد «اینک اجازه بدهید آفتابه لگن بیاورم تا پاهایتان را بشورم، بفرمایید آب را چگونه می پسندید؟ صاحب!
گرم؟ خنک؟ یا میانه و ولرم؟
خدا می داند، خودم طاقت بوی گند پاهایم را نداشتم، هرچه با عطریات هندی خیسشان می کردم انگار بلانسبت شما که می خوانید، فروشان کرده ام تو چاهک مستراح و مبال!
آن وقت این زن زیبا، این سبزه ی خوش خلق ساری پوش، خم بر ابرو نمی آورد وقت شستن پاهایم. آن قدر اصرار می کرد، آن قدر قربان صدقه ام می رفت و التماس می کرد تا مجبور می شدم بگویم: آب ولرم بهتر است! لطفاً این قدر هم صاحب صاحب نکن دخترجان!
گفت: چشم صاحب!...
کتابشناسی ملی :
1163459
کنگره :
PIR7962/ی92ص9 1387