برنده ی جایزه ی نوبل ادبی سال 2008
زمانی که مادرم از بولرو می گفت، احساسات خود را با فریاد و سروصدا نشان می داد. در همان اتاق، در جایی، مرد جوانی بود که او هرگز ملاقات اش نکرد؛ کلود لوی اشتراوس. کسی که بعدها مادرم گفت که موسیقی زندگی اش را تغییر داده بود. حالا می فهمم چرا، و می دانم برای نسل او تکرار عبارتی که توسط ریتم و اوج تحمیل می شود، به چه معنا بود. بولرو مانند دیگر موزیکال ها نیست. یک پیشگویی است. داستانی از شور است و گرسنگی. هنگامی که در خشونت به پایان می رسد، سکوت بعد از پایان، برای بازماندگان متحیر وحشتناک است. این داستان را به یاد دختر جوانی که با وجود بیست سالگی یک قهرمان بود، نوشتم.
ژان ماری گوستاو لوکلزیو
برترین کتاب سال 2008 از نظر من «آوای گرسنگی» است. من از نویسندگان عصبانی خوشم می آید. این کتاب پنجاه وچهارمین کتاب ژان ماری گوستاو لوکلزیو تا امروز است... و از زیبایی ای آرام، موقر و کلاسیک بهره می برد.
داستان در پاریس دهه ی 1930 می گذرد و به روایت زندگی دختر جوانی به نام اِتِل می پردازد که باید خود و والدینش را که به دلیل مسائل سیاسی روز از هم دور افتاده اند و از یکدیگر کینه به دل گرفته اند، نجات دهد. داستان ظاهری ساده دارد. راوی که می تواند نویسنده ی کتاب باشد یا نباشد، داستان دختر جوانی (اِتِل براون) را روایت می کند که می تواند مادر لوکلزیو باشد یا نباشد...
اگنس پواریه، منتقد فرانسوی
.... من گرسنگی را می شناسم، حسش کرده ام. در کودکی، روز های آخر جنگ، همراه کسانی هستم که در جاده دنبال کامیون های امریکایی می دوند؛ دست هایم را دراز می کنم برای گرفتن آدامس، شکلات و بسته های نانی که سربازها بیرون می اندازند. در کودکی، چنان تشنه ی چربی هستم که روغن ته مانده ی قوطی های ساردین را سر می کشم و با لذت، روغنِ ماهی را، که مادربزرگم برای تقویتم به من می دهد، لیس می زنم. چنان نیازی به نمک دارم که در آشپزخانه، دانه های خاکستری رنگِ نمک را مشت مشت از توی شیشه برمی دارم و می خورم.
در کودکی، برای اولین بار مزه ی نان سفید را چشیدم. بهترین نان نانوا نبود. آن نانِ بیشتر خاکستری تا سفید، که از ...
کنگره :
PQ2680/و8آ8 1388
کتابشناسی ملی :
1520125