کتاب من زینبی ام

زندگی نامه و خاطرات حاجیه خانم بتول اسلامی فر مادر شهید مسعود مربوبی و خواهر شهید محمدجواد اسلامی فر

امتیاز
5 / 0.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
12,000
نظر شما چیست؟

معرفی کتاب من زینبی‌ام

کتاب من زینبی‌ام، با موضوع دفاع مقدس که شامل زندگینامه و خاطرات حاجیه خانم بتول اسلامی‌فر مادر شهید مسعود مربوبی و خواهر شهید محمدجواد اسلامی‌فر می‌باشد و به قلم جمعی از نویسندگان انتشارات شهید ابراهیم هادی تهیه و منتشر شده است. کتاب شامل 46 داستان است که آن روزها، ازدواج، تربیت، حج، تظاهرات، سفر پرماجرا، پیروزی انقلاب، شروع جنگ، گروه تخریب، زندان نقده، انجام تکلیف، جواد در لبنان، ماجرای مار، مفقودالجسد، گذر ایام، رجعت مسعود، جهاد در خانه، پرواز و ... از جمله عناوین این داستان‌ها است. «بی‌کرانه‌ها» عنوانی است برای مقدمه اثر که در آن درباره زنانی صحبت به میان آمده است که عاشقانه قدم در راه دوست نهادند و عزیزترین دارایی خود را بدون هیچ توقعی تقدیم کردند. زنانی که شهادت فرزندشان را دیدند و خم به ابرو نیاوردند. همچنین صحبت از زنانی است که در پشت جبهه مشغول به جهاد شدند و راه نورانی شهدا را ادامه دادند و مادرانی که هنوز چشم انتظار هستند که فرزندشان بازگردد.

سبک نگارش این کتاب که با تلاش یک گروه فرهنگی انجام می‌شود، به این صورت است که خاطرات مختلف در قالب داستانک دو، سه و حتی یک صفحه‌ای بیان می‌شود و شاید پیوستگی چندانی را نتوان بین داستان‌ها مشاهده کرد. البته این رویکرد با توجه به ترتیب زمانی آورده شده‌اند. پایان بخش کتاب شامل تصاویر و ضمائمی از شهیدان اسلامی‌فر و مربوبی است. شهید اسلامی‌فر از دوستان نزدیک حجت‌الاسلام علیرضا پناهیان بوده است. در پایان کتاب، تصویری از مزار دو شهید که در کنار هم به خاک سپرده شده‌اند، به چشم می‌خورد...

گزیده کتاب من زینبی‌ام

سال ۱۳۳۵ رسید و من پانزده ساله شدم. سفارش‌های خیاطی خیلی برای من می‌آمد. همیشه منزل ما پر از میهمان و مشتری بود. روزی زن عموی آقاجان و دخترشان آمدند منزل ما، من هم چایی و وسایل پذیرایی آوردم و شروع کردیم به حرف زدن. دیدم مادرم با گوشه‌ی چشم اشاره می‌کند که برو بیرون! رفتم، اما منظورش را نفهمیدم! تا اینکه آخر شب پدرم وارد منزل شد. مادرم به او گفت که زن عمو و دخترش آمده‌اند خواستگاری بتول برای پسرشان غلامرضا. پدرم که پسر آن‌ها را کامل می‌شناخت و به ایمان و ادب او اطمینان داشت، بلافاصله گفت: هم دختر مال منه و هم پسر! او با این جمله موافقت خود را اعلام کرد. با اینکه با خواستگارم فامیل بودم، اما او را تا به حال ندیده بودم! چون پدرم اجازه‌ی ارتباط با هیچ نامحرمی را به دخترانش نمی‌داد؛ چه فامیل و چه غیرفامیل.

یک ماه بعد، در اول فروردین سال ۱۳۳۶ بود که صیغه‌ی عقد بین من و غلامرضا مربوبی با مهریه‌ی هزار و چهارصد تومان جاری شد. صیغه‌ی عقد را عمویم حاج شیخ محمدرضا که در حرم آقا امام رضا (ع) اقامه‌ی نماز می‌کرد، بالای سر حضرت خواند. فاصله‌ی سنی ما پنج سال بود. همسرم در یک خیاطی مردانه کار می‌کرد. بعد از گذشت نُه ماه، با یک مراسم بسیار ساده و مختصر عروسی کردیم. ما در یک خانه‌ی محقر چهل متری به همراه مادرشوهر و خواهرشوهرم ساکن شدیم.

آن‌ها در زیرزمین، ما نیز در طبقه ی بالا زندگی می‌کردیم. شوهرم را «آقا رضا» صدا می‌کردم. درآمد آقا رضا خوب نبود، برای همین یک سال و نیم از عروسی ما گذشته بود که تصمیم گرفت به تهران برود. می‌خواست ببیند کار بهتری می‌تواند پیدا کند؟ او به تهران رفت و پس از بازگشت گفت: برای مدت کوتاهی با هم می‌رویم تهران تا پول لازم را برای خرید خانه در مشهد جمع کنیم و بعد برمی‌گردیم مشهد. این گونه بود که در ابتدای سال ۱۳۳۸ آمدیم تهران و بعد از گذشت سال‌های سال هنوز در تهران مانده‌ایم!

دیویی :
‏‫‬‮‭955/0843092
کتابشناسی ملی :
3525625
شابک :
978-600-94498-3-5‬
سال نشر :
1393
صفحات کتاب :
160
کنگره :
‏‫‭DSR1629 /‮الف‬485آ3 1393

کتاب های مشابه من زینبی ام