کتاب مسافر کربلا، زندگی نامه و خاطرات شهید علیرضا کریمی، توسط گروهی از نویسندگان انتشارات شهید ابراهیم هادی گردآوری، تنظیم و منتشر شده است.
"چه غافلند دنیاپرســتان و بی خبــران، که ارزش شــهادت را در صحیفه های طبیعت جســت و جو می کنند و وصف آن را در ســروده ها و حماسه و شعرها می جویند و در کشــف آن از هنر تخیل و کتاب تعقل مدد می خواهند و حاشا! که حل این معما، جز به عشق میسر نگردد"
و "گوارا باد بر این شهیدان، لذت ُانس" این جملات از زبان پیر عارفی اســت که بســیاری از جوانــان این مرز و بوم فدائی راهش بودند و تشنه دیدارش.
این مرشد کامل وقتی می گفت:" اینان (شهیدان) ره صد ساله را یک شبه پیمودند و ما از این قافله دور هســتیم!" عده ای بر او ایراد می گرفتند که؛ مگر می شود؟!
اما گذر زمان ثابت کرد که راه صدها ســاله عارفان را، همین فرزندان معنوی روح الله چگونه یک شبه طی کردند و به مقام قرب پروردگار نائل شدند!
نفس مســیحایی امام راحل، انســانهایی تربیت کرد که برای قرنها الگوئی از انسان کامل را به بشریت ارائه کردند و جهان را برای پذیرش مصلح آخرالزمانی آماده نمودند.
آری، اینان راهی نورانی را در مقابل ما گشودند که درخشندگی آن سالهای ســال انقلاب و اسلام را بیمه خواهد کرد و دســت طمع دشمنان را از آن قطع خواهد نمود.
نوشــتار حاضر، گوشه هائی از زندگی نوجوانی است که امام عزیزما، الگوی او قرار گرفت.
بی شــک، علیرضای مجموعه ما یکی از کسانی است که ره صد ساله عارفان را یک شبه طی کرد و خود چراغی شد برای آیندگان!
ما در این کتاب به دنبال این نیســتیم که اســطوره ای دســت نیافتنی و انسانی ماورائی را ترســیم کنیم، بلکه به دنبال الگوئی عملی و راهی هســتیم که آنان رفتند، تا ما نیز ادامه دهنده راه نورانی آنان باشیم. ان شاء الله
چهارساله بود، مریضی سختی گرفت. پزشکان جوابش کردند. گفتند این بچه زنده نمی ماند.
پدرش او را نذر آقا ابالفضل کرد روز بعد به طرز معجزه آسایی شفا یافت! هرچه بزرگتر می شد ارادت قلبی او به قمر بنی هاشم بیشتر می شد. در جبهه مسئول دسته گروهان ابالفضل از لشکر امام حسین بود.
علیرضا کریمی 16 سال بیشتر نداشت. آخرین باری که رفت جبهه گفت: راه کربلا که باز شد بر می گردم، پانزده سال بعد همان روزی که اولین کاروان به طور رسمی به سوی کربلا می رفت پیکرش بازگشت.
آمده بود به خواب مسئول تفحص گفت: زمانش رسیده که من برگردم! محل حضورش را گفته بود!!
عجیب بود پیکرش به شهر دیگر منتقل شد. مدتی بعد او را آوردند. روزی که تشییع شد تاسوعا بود روز ابالفضل(ع)
این شهید عزیز در گلزار شهدای اصفهان در خیابان زعامی به خاک سپرده شده است.
اولین آشنایی
آخرین روزهای سال هشــتاد و دو بود. در خلوت تنهایی خودم نشسته بودم. به وقایع اخیر فکر می کردم. یک ماه قبل، با سختی بسیار، هفتاد نفر از بچه های مدرسه را بردیم زیارت امام رضا(ع). آنجا بود که از آقا خواستیم زیارت کربلا را نصیبمان کند.
یــک روز روبروی حرم نشســته بودم. جوان مداحی با حالی خوش مشــغول خواندن بود.
آخــر مداحی رو به حــرم کرد و با صدای ســوزناکی گفت: آقــا، خیلی از رفقامون با آرزوی کربلا، جبهه رفتن و شهید شدند. اما آقاجون به حق مادرت ما رو کربلائی کن. بعد هم این بیت زیبا را خواند:
پنجره فولاد رضا(ع) برات کربلا می ده
هر کی که کربلا می ره از حرم رضا(ع) می ره
در این مدت که حکومت صَدام ســقوط کرده، خیلی از دوستانم به صورت غیر قانونی به زیارت کربلا رفته بودند. اما من، چون می دانســتم رهبر و مراجع تقلید با این کار مخالفند، فقط می خواستم از طریق قانونی اقدام کنم.
از مشـهد که برگشــتیم چند نفر از مربیان اردو از طریق قانونی راهی کربلا شــدند و حسرت ما را بیشتر کردند. البته تنبلی از خودم بود که پیگیری نکردم. بالاخره من هم تصمیم گرفتم تا در یکی از کاروانها ثبت نام کنم.
وقتی مراجعه کردم مســئول شرکت زیارتی گفت: تا دو ماه دیگر جا نداریم. بعد، شماره تماسی را داد و گفت: بعدا تماس بگیرید.
به هر حال رفقای ما در روز عاشورا کربلا بودند و پس از انفجارهای آن روز، راه کربلا برای مدتی بسته شد.
ایام عید نوروز برای دیدار اقوام به اصفهان رفتیم. روز آخر تعطیلات به گلزار شهدا و سر مزار شهید خرازی رفتم. وسط هفته و نزدیک ظهر بود. کسی در آن حوالی نبود. با گریه از خدا خواستم تا ما هم مثل شهدا راهی کربلا شویم.
بعد هم راه افتادم به ســمت مزار فاضل هندی. توی حــال خودم بودم. برای خودم شعر می خواندم. از همان شعرهائی که شهدا زمزمه می کردند:
این دل تنگم عقده ها دارد
گوئیا میل کربلا دارد
ای خدا ما را کربلائی کن
بعدآن با ما،هرچه خواهی کن
هنوز به مزارش نرسیده بودم. یک دفعه سنگ قبر یک شهید توجهم را جلب کرد. با چشمانی گرد شده بار دیگر متن روی سنگ را خواندم. نزدیک اذان ظهر بود. می خواستم به مسجد بروم. اما انگار نیروی عجیبی مرا همانجا نگه داشت!
آنجا مزار شهید نوجوانی به نام علیرضا کریمی بود. او عاشق زیارت کربلا بوده. در آخرین دیدار به مادرش چنین گفته:
می روم و تا راه کربلا باز نگردد برنمی گردم.
در فراکتاب نسخه دیجیتال مجموعه کتاب مسافر کربلا عرضه شده است. شما میتوانید آن را در نرم افزار فراکتاب دانلود و مطالعه نمایید.
همچنین نسخه چاپی آن برای شما عزیزان موجود می باشد. شما می توانید با خریداری نسخه چاپی از مطالعه این کتاب لذت ببرید.
برای دانلود کتاب مسافر کربلا، به اپلیکیشن فراکتاب مراجعه کنید. شما میتوانید آن را در نرم افزار فراکتاب دانلود و مطالعه نمایید.
علاوه بر دانلود کتاب امکان خرید نسخه چاپی کتاب با تخفیف ویژه فراهم شده است.
مشخصات کتاب مسافر کربلا را در جدول زیر مشاهده میکنید:
مشخصات | |
ناشر: |
گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
|
نویسنده: |
گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
|
زبان: | فارسی |
تعداد صفحه: | ۹۶ |
موضوع: |
انقلاب و دفاع مقدس
|
قالب: | pdf اختصاصی و چاپی با تخفیف ویژه |
نظر دیگران //= $contentName ?>
این کتاب خیلی خوبه و من رو با شهید علیرضا کریمی آشنا کرد من فکر نمیکردم این کتاب انقدر خوب باشه عالیه به شما ...
مجذوب شهید کربلایی علیرضا کریمی میشوید...
خیلی شهید نازنینی هستن...
تا میتونید از این کتابا چاپ کنید عالیه...
عالیه...
20...
عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی...
خوب...