کتاب منتظر، با قلم گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی به رشته تحریر درآمده که در انتشارات شهید ابراهیم هادی نیز منتشر شده و در دسترس علاقه مندان به کتاب های دفاع مقدس قرار گرفته است. کتاب منتظر به روایت سرگذشت و یادواره های " جانباز شهید محمود رفیعی" می پردازد.
کتاب منتظر به روایت سرگذشت و یادواره های " جانباز شهید محمود رفیعی" می پردازد. شهیدی که به شهید زنده مشهور بود، شهیدی که خدا نگاه ویژه ای به ایشان داشته و معجزاتی را به وسیله این بزرگوار پیش چشم همگان قرار داد.
اگر اهل معامله ای! اگر اهل چونه زدنی! و اگر تربت یک رنگ آن دنیا را با هیچ چیز این دنیای هزار رنگ عوض نمی کنی!! "کتاب منتظر" می تواند گزینه ای مناسب برای یاد گرفتن این گونه معامه کردن با خدا باشد تا در هر دو جهان سربلند شویم. پس با مطالعه این کتاب جذاب، لحظاتی عرفانی را برای خویش خلق کنید.
جانباز شهید محمود رفیعی در یکی از روستاهای شهرستان قزوین به نام چوبیندر در سال هزار و سیصد و چهل و دو چشم در جهان گشود و در سال هزار و سیصد و شصت، در آن هنگام که دشمنان به انتظار وی برای به شهادت رساندن ایشان پنهان شده بودند تعداد زیادی از دوستان وی را به شهادت رسانده و همرزمان، به فرض این که محمود رفیعی هم به شهادت رسیده وی را به سردخانه منتقل کردند، اما به خواست خدا بعد از مدتی پی به زنده بودن ایشان برده و به اتاق عمل بردند، اما باز هم خدا از معجزه ای دیگر پرده بر می دارد.
ایشان با داشتن ترکش های بی شماری که داشته اما توانسته به روال عادی، روزگار بگذرانند و "دکترای ادبیات فارسی و عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبائی" شوند.
این جانباز سلحشور در مهر ماه سال هزار و سیصد و نود و دو پس از بردباری و تاب آوردن درد ناشی از ترکش هایی که در بدن داشت، دار فانی را وداع گفت و در "گلزار شهدای زادگاهش" به آغوش خاک سپرده شد.
چند دقیقه می شد که مرا داخل سردخانه قرار داده بودند. دوستی داشتم که از فرماندهان بود. درست همان موقع، آمده بود تا به بیمارستان ارومیه سر بزند.
آن جا خبردار شد که من شهید شده ام. به سردخانه آمد و سراغ مرا گرفت. کشو را کشید تا بدن مرا ببیند. دوستم همین طور گریه می کرد. او صورتش را به صورت من نهاد. قطرات اشک او روی صورتم ریخت. گرمای اشک او را حس کردم. با تمام توان چشمانم را باز کردم. دوست من فریاد زد: این زنده است، این شهید زنده است...
دوباره مرا به اتاق عمل بردند. در حالی که هیچ رمقی در بدن نداشتم. دوستم پشت در اتاق عمل بود و پزشکان دوباره شروع به کار کردند. خون به من وصل شد. شنیدم که آن ها می گفتند: این که قلبش از حرکت ایستاد، چطور زنده شد؟! اما مشغول کار شدند.
وقتی در همان اتاق عمل شرایط من بهتر شد، دوباره چشمانم را باز کردم، نگاهم به دکتر جراح افتاد و گفتم: به شما گفتم که قراره من بمانم. یکی از پزشکان با تعجب نگاهم کرد و گفت: وضعیت شما خیلی عجیبه، تو چطور می گویی قراره بمانی؟ مگه دست خودته؟!
گفتم: اگر امام زمان (عج) به یک نفر بگوید تو باید بمانی کسی نمی تواند حرف دیگری بزند.
آن پزشک ساکت شد و کارش را ادامه داد.
در آن روزها چندین عمل جراحی روی من صورت گرفت. چندین گلوله و ترکش از بدنم خارج شد. پزشکان می گفتند عجیب است که هجده گلوله به بدن او اصابت کرده ولی زنده مانده!
وقتی دوستانم برای دیدن من آمدند، با صحنه ای عجیب مواجه شدند، از فرق سر تا کف پایم، چنان آتل بندی و گچ شده بود که فقط دو چشم و دهان من پیدا بود. تمام بدنم بسته بود. درست مثل برخی فیلم های کمدی!
در بیمارستان طالقانی ارومیه به من لقب شهید زنده دادند. در همان روزها پزشکان گفتند که دست و پای من باید قطع شود. چرا که هیچ گونه حسی نداشت و عصب آن ها قطع شده بود.
یاد حرف دوست شهیدم افتادم که گفته بود: تو زنده می مانی اما دست و پایت را قبول می کنند...
همان ایام در بیمارستان خواب عجیبی دیدم. یک میر سید علی در روستا داشتیم که در روزهای عاشورا، کفن سفیدی بر تن می کرد و در تعزیه، نقش امام حسین (ع) را بازی می کرد. سید در خواب با جمعی از اهالی با مینی بوس به ملاقات من آمد و به من گفت: «اجازه نده دست و پای تو را قطع کنند، این کفن مولا را بپوش تا شفا پیدا کنی. به جد من که اعتقاد داری؟» یک باره از خواب پریدم.
اجازه قطع کردن دست و پایم را ندادم. هر طوری بود به خانواده این خبر را دادم. آن ها نیز به میر سید علی گفتند. او با جمعی از اهالی با مینی بوس راهی ارومیه شدند و کفن را با خودش آورد. آن ها هم وقتی به بیمارستان آمدند مرا
نشناختند! از بس تمام بدن من پانسمان شده بود. به جز بینی و دهان و چشم ها تمام بدن پانسمان بود. خلاصه به سختی مرا از روی تخت بلند کردند و این کفن را به من پوشاندند.
نسخه ی چاپی کتاب منتظر را می توانید از طریق سایت و یا نرم افزار فراکتاب خریداری نمایید. پس از خرید، کتاب برای شما ارسال خواهد شد.
مشخصات کتاب منتظر در جدول زیر آورده شده است:
مشخصات | |
ناشر: | ابراهیم هادی |
نویسنده: | جمعی از نویسندگان |
تعداد صفحه: | 156 |
موضوع: | ادبیات دفاع مقدس |
قالب: | چاپی |
نظر دیگران //= $contentName ?>
به نام خدا ، اسلام علیک یا صاحب الزمان ،فوقالعاده بود ، اگر قراره تنها دو کتاب از کل کتاب های شهدا بخونید یک ...
من کتاب رو نخوندم ولی به نظرم باید قشنگ باشه...
لطفا نسخه الکترونیکیشو بذارین...