رمان «دیدار با تاریکی؛ بازگشت نواسا» نوشته محمدعلی حمصیان که توسط انتشارات کتابستان معرفت منتشر و راهی بازار نشر شده است، این رمان یکداستان فانتزی و تخیلی را در بر میگیرد.
نویسنده در اولین اثر فانتزی خود به سراغ یک «اگر جادویی بزرگ» رفته است؛ «اگر خدا نبود جهان چگونه بود؟»؛ سرزمین قهوهای، سرزمینی عجیب است. جایی که خورشید نورش را از زمین پنهان و زمین نعمتهایش را از مردم دریغ کرده و سایه گرسنگی همیشه بر سر مردمانش است. حال در میان این سرزمین دختری چشم باز میکند و خودش را در آنجا میبیند؛ نواسا. نواسا نمیداند چرا و چگونه پا به این سرزمین عجیب و مردمان عجیبترش گذاشته است، اما میداند که باید از این سرزمین بیرون برود و به خانه بازگردد. امید او به پسر تیراندازی است که او را از محاصره آدمخوارها نجات داده است. اما امیدواری او درست است؟
تو نباید اینجا بمانی. تنهایی کار هردوِ ما را تمام خواهد کرد. باید برگردیم.
نِواسا همانطور که به آسمان سرخ و غروب خورشید در پشت کوهستانِ بالا نگاه میکرد، گفت: «ما حرفهایمان را زدهایم. چند روز است که داریم حرف میزنیم. دیگر بس است. بیش از این درشکهچی را منتظر نگذار».
مرد یک قدم به نواسا نزدیک شد و دستهایش را گرفت. یادت میآید شبهایی را که به تئاتر میرفتیم؟ وقتی نمایش تمام میشد، تو دوست نداشتی با درشکه برگردیم. دستت را میانداختی دور بازوی من و تا آخرِ آن خیابان را زیر نور چراغها قدم میزدیم و بعد وقتی... . نواسا سعی میکرد جلو سرازیر شدن اشکهایش را بگیرد.
چرا باید خودت را اذیت کنی، بانوی من؟ به خاطر مادرت؟ او فقط خواست به تو، به دختر بیست سالهاش، فرصتی بدهد تا تنهایی تصمیم بگیری. اگر هم قهر کرده باشد، چه میتوانیم بکنیم؟ ما که نمیدانستیم وقتی بیاییم میخواهد بگذارد و برود. حالا هم که هنوز دو ماه نشده داریم برمیگردیم. اصلاً مگر قرار نبود از این چیزها آزاد باشیم؟ یادت که نرفته است؟