کتاب وایولت نوشته پارمیدا جلیلی داستانی عاشقانه با لوکیشن اروپایی است. وایولت و نامزدش اندرو اتفاقاتی رو می گذرونند که داستان رو خواندنی کرده.
هنگامی که لیدیا برای حاضر شدن سفارش میز چهار صدایم کرد، رو به خانم مسن پشت پیشخوان کردم و گفتم «چند لحظه». و در دلم از لیدیا بابت نجات دادن مغزم از دست حرفهای پشت سر هم آن خانم پیر تشکر کردم. او را که میدیدم به یاد مادربزرگم میافتادم که همیشه عادت داشت همه چیز را برای همه توضیح بدهد. هیچوقت نمیتوانستم حرفهایش را درک کنم چون همیشه از دست همه عصبی بود و سعی میکرد از همه دوری کند.
به سمت آشپزخانه رفتم و سینیای که در آن یک فنجان قهوهی فرانسوی بود به همراه کیک توت فرنگی تحویل گرفتم و به سمت میز شمارهی چهار رفتم. ریچارد، مشتری همیشگی میز شمارهی چهار بود که حدودًا چهل و هشت سال داشت و معمولاً بعدازظهرها در کافهی ما مشغول روزنامه خواندن میشد.
همیشه برایم سؤال بود که چه مطالبی در آن مجلهها نوشته شده که ساعتها او را وادار به خواندن میکند.
او همیشه عینک مشکی رنگش را به چشمش میزد و این باعث میشد موهایش که با گذشت زمان سفید شدهاند بیشتر به چشم بیایند. با دیدن من همان لبخند دلگرم کنندهی همیشگی اش را زد و گفت «ا مروز چطوری وایولت جوان؟»
در جواب لبخندش، لبخندی زدم و سینی قهوه و کیکش را روی میز گذاشتم و گفتم: «خیلی خوبم ریچارد. امروز توی روزنامه خبری نبود؟»
همیشه وقتی این سؤال را از او میپرسیدم دوباره نگاهی به روزنامهها میانداخت و آخرین تلاشش را برای پیدا کردن خبر مهمی میکرد اما وقتی چیزی پیدا نمیکرد، ابروهایش را بالا میبرد و میگفت «فعلاً که نه.»
سعی میکنم به او امید بدهم تا شاید بالاخره چیزی که برایش جذاب باشد پیدا کند برای همین با خودم فکر میکنم که شاید بهتر نیست به او بگویم که مجلههای مختلف و یا حتی کتاب بخواند؟ اما بعد بیخیال میشوم و فقط سرم را تکان میدم و از او دور میشوم و به سمت میزم میروم. پشت میز سفارشها، آن زن مسن هنوز منتظر من است. نزدیکش میشوم و میگویم «خب، برای دو روز دیگه دو میز چهارنفره به همراه تجهیزات کامل، سفارش غذا و میان وعده به عهدهی خود مشتریها هست ولی برای دسر کیک چهارطبقهی وانیلی بدون موز و گردو. در ضمن همهچیز باید بدون نقص باشه. درسته خانم کریپتون؟»