امتیاز
5 / 5.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
رایگان

نظر دیگران

نظر شما چیست؟
تمام روز چهار پسر ناقص عقل خانواده ی مازینی روی نیمکتی در حیات خلوت می نشستند. زبانشان بیرون افتاده میان دو لب چشمها شان بی نور و هر وقت سر به سویی میگرداندند.
دهانشان وا رفته و باز،کف حیات خلوت خاکی بود و با دیواری آجری محدود میشد. پسرها روی نیمکتی مینشستند و بی حرکت به آجرها زل میزدند. وقتی آفتاب پایین میرفت از این تماشا کیف میکردند،نور خیره کننده ی خورشید همیشه اولین چیزی بود که توجهشان را جلب میکرد. بعد رفته رفته چشمهاشان روشنایی میگرفت و خنده ی گوش خراششان بلند میشد و قهقهه ی عصبی به همه شان سرایت میکرد...

کتاب های مشابه جوجه سرکنده