... صخره ای عظیم و مجوف بر صحنه، که دریچه ای دارد آن بالا، به اندازه ی شانه های یک آدم و درخت انجیری در نزدیکی. نور بر این صخره اشراف دارد. و بیشتر در سایه روشن است، گاهی روشن تر، و گاهی سایه.
ایل خود را آماده ی رفتن می کند. دالودر میان دریچه تماشاگر است.
کامراد:خان گفت جا نمونین امسال. نه خوبه که علفزار بهتری گیرتون بیا؟ گفت هرچی به تعجیل برین سی خودتون بهتره...
... هی، هی، هی. چه روزگاری از مو گذشت. میرفتیم، جور یه جفت تیهو، مو و سیاوش که تفنگشو حمایل کرده بید. خشاب بسته بید، چپ و راست. بنازم به ای قد و بالات. هی هی دلاور. قرص روی زین نشسته بیدیم. اسب میتاختیم طرف کوه مونگشت. علف تا قد زانو. ایل از پشت سر ما میاومد همراه آفتاب. هرچه جلوتر میرفتیم، علفها قد میکشیدن و درختها، از تک و تا میافتادن...
کنگره :
PIR7980 /ی667د2 1391