نام کتاب من او، در وهله اول به نظر میرسد اسمی خاص و مفهومی باشد. ولی با پرسش از امیرخانی بابت توضیح نام کتاب، وی به سادگی بدون استفاده از موجی که به راه افتاده بابت نام کتاب، واقعیت را میگوید: زمانی که در اواخر دهه هفتاد، مشغول نوشتن کتاب با کامپیوتر قدیمیاش بوده، با توجه به حافظه کم کامپیوترها قدیمی و بنا به توصیه دوستی، هر فصل را در یک فایل ذخیره میکند؛ از آنجا که نام هر فصل به این شکل بوده: یکِ من، یکِ او، دویِ من، دویِ او و…، و تمامی فایلها را در نهایت در یک پوشه میریزد، نام این پوشه را میگذارد من-او، و نام کتاب هم میشود منِ او. به همین سادگی و به قول خود نویسنده هیچ خبری از یک نام عجیب و غریب و عرفانی نیست. هرچند اسم خود فصل ها هم عالمی دارد. کتاب من او رضا امیرخانی، مثل کتاب های دیگرش شیوه ای قصه گون را در پیش گرفته است. قصه گویی، گویی شگرد و روش رضا امیرخانی برای انتقال مفاهیم داستانی اش به مخاطب می باشد و همین موضوع نوشته های او را خاص کرده است و مخاطبان را مشتاق. اگر گفته شود کتاب من او شاهکار رضا امیرخانی است، غلو نکرده ایم، قصه ای با دو راوی! گاه علی سخن می گوید و گاه امیرخانی بعنوان راوی و این فضای دلنشینی ایجاد کرده است. امیر خانی بخوبی توانسته است فضای آن زمان را به تصویر بکشد و این تصویر سازی مرهون پژوهش ها و تخقیق های بسیار در مورد فضای اجتماع و خانواده آن دوران است.
بخشی از متن کتاب من او
علی حرف نمی زد. به آب حوض نگاه کرد. لاشه ها توی آب تلو تلو می خوردند. دل آشوبه داشت. برگشت و کنار پنجره ی پنج دری رفت. روی لبه ی پنجره نشست. به بابا جون گفت: – سیاه مالِ من بود. قهوه ای مالِ کریم. می دانید چرا؟ – نه؟! – چون من رنگ قهو های را بیش تر دوست دارم. برای همین دادمش به کریم. – دستت درست! نوه ی خودمی… – اما حالا که پوستِ شان را کنده اند، معلوم نیست کدام مال من بوده؟ – چرا. معلومه. طرفِ چپی مال توست. سیاهه… – از کجا می دونین؟ – از سرِ گوسفند سیاه. بابا جون سرِ گوسفند سیاه را به علی نشان داد… اما سرِ سیاه با چشم های باز به لاشه ی سمتِ راستی خیره شده بود. – می بینی؟ غرق تماشاست. – اما به سمتِ راستی نگاه می کنه. شما گفتین طرفِ چپی مالِ منه. – هیچ سری به خودش، به تنِ خودش نگاه نمی کنه. همیشه به رفیقش، به تنِ رفیقش، نگاه می کنه. این اولِ لوطی گریه.
بهترین قسمت کتاب من او
دارم دیوانه می شوم. می روم و جلو صف شان روی زمین می نشینم. با تعجب می پرسم: – یعنی یک دور، دورِ دنیا گشته اید؟! کور می خندد و می گوید: – رجوع کنید به سه ی او! علیِ فتاح یک بار این را پرسید، جوابش را هم گرفت! همان جوابِ او را به تو می دهم: یک دور، دورِ دنیا گشته ام، اما به زِ شمایم که هزار دور، دورِ خودتان چرخیده اید… دستِ کم با همین چشم هایی که ندارم، دنیا را دیده ام… – چی دیدی؟ – ما رأیتُ الا جمیلا! – یعنی هیچ چیزِ زشتی ندیدی؟! – ما که چیزی نمی بینیم! اسم مان کور است دیگر… – پول ها را چه کردید؟ علیِ فتاح از توی اتومبیل فریاد می کشد: – یکی دیگه «جَمَعَ مالاً» ، این بابا «وَ عَدَّدَه» ! یکی از کورها می گوید: – «َیحسبُ َانَّ ماَلهُ» که نه؛ ماُلنا «َاخَلده» ! من هم کم نمی آورم می گویم: – «ویلٌ ِلکُلِّ هَمَزهٍ ُلمَزَهَ!» کورها می خندند و فتاح یک صندوقِ صدقه ی کمیته ی امداد را به من نشان می دهد. صندوقِ صدقه کنارِ مغازه ی بستنی فروشی است. انگار جعبه ی فلزی اش باد کرده است. کورِ جلویی می گوید: – سیر کردی بابا؟! این هم اضافه ی پول ها! بی چارهها همه را باید ببرند صرافی… برمی گردم به سمتِ اتومبیلِ هانی.وقتی می خواهم سوار شوم، علیِ فتاح آرام می گوید: – زمین هم که می خواهد دورِ خورشید بچرخد، برای این که مهارش ول نشود و بی کله نرود به سمتِ خورشید، دورِ خودش هم بایستی بچرخد… هفت کور! منع نکنید این مردم را! حکمتِ خداست که دورِ خودمان هم بچرخیم… والا مجنون می شدیم… هفت کور می شنوند و یکی شان جواب می دهد: – حالا می گویی؟! این را باید شست سالِ پیش می گفتی! موقعی که صبح ها، شلنگ انداز، می رفتی مدرسه، نه حالا که قبضت صادر شده …
جملات زیبای کتاب من او
من به پزشک می گویم: – آخر شما شک نکردید؟ بدنش گرم نبود؟ از این که کفش پایش بود و لباسِ شخصی تنش، به شک نیفتادید؟ – ِای آقا! حرف ها می زنی! جنازه می آورند بعدِ ده سال سالم … بدنش گرم هم که باشد، من می گویم این هم یک اعجازِ دیگر! – شما باید کارتان را علمی انجام بدهید. – علم کیلو چند؟! شهید آورده اند که استخوان هایش هم باید خاک شده باشد، هنوز در دهانش بزاق دارد. آن یکی روی تخت غسال خانه بلند شده و بابایش را بغل کرده (غسال تأیید می کند) عکسش هم هست. آن وقت شما می گویی باید کارِ علمی بکنی! چه چیزِ این ها با علم جور در می آید؟
رضا امیرخانی
امیرخانی در سال ۱۳۵۲ در تهران متولد شد، دوره راهنمایی و دبیرستان را در یکی از بهترین مدارس تهران، یعنی دبیرستان علامه حلی تهران گذراند و مقطع کارشناسیاش را در دانشگاه صنعتی شریف در رشتهکاملا غیر مرتبط با کارش، یعنی مهندسی گذراند. وی در سال 1374 نخستین کتابش، یعنی ارمیا را روانه بازار کرد، کتب مختلف در زمینههای مختلفی نوشته و منتشر کرده است. من جمله: – ناصر ارمنی (مجموعه داستان) و ازبه (داستان بلند) انتشارات کتاب نیستان – داستان سیستان (سفرنامه) و نشت نشا (مقاله بلند) انتشارات قدیانی – بیوتن (رمان، سال ۱۳۸۷)، انتشارات علم – سرلوحهها (مجموعه یادداشتهای پراکنده) – نفحات نفت، جانستان کابلستان، قیدار و رهش (رمان)، نشر افق
نظرات درباره ی کتاب من او
کتاب من او از منظر مخاطبان بهترین کتاب او شناخته شد و موج و شوق عجیبی در بین مخاطبانش ایجاد کرد. یکی از این نظرات بدین شرح است: الان که در حال نوشتن نظر درباره کتاب هستم, دقیقا دقایقی بعد از به پایان رساندن این کتاب بی نظیر است! کتاب با لحنی متفاوت و خاص شروع میشود و میخواهد شمارا با فضای زمانی و مکانی آن ایام آشنا کند. لحنی که شاید تا 40 صفحه اول برایتان ناخوشایند و اذیت کننده باشد،اما اگر صبوری به خرج بدهیدو ادامه بدهید،رفته رفته دل شمارا خواهد برد و ذهن هایتان را تسخیر خواهد کرد و قطعا حض کاملی از این رمان خواهید برد. بسیار دقیق و زیبا تمام مکان ها و اشخاص این رمان رو برای خودتون تجسم کنید و اون محله رو برای خودتون نسبت به اون بازه ی زمانی ایجاد کنید و از پرواز شیرین و اوج گیرنده داستان لذت ببرید. جوری داستان و دیالوگ های رد و بدل شده تا پایان داستان جذاب و شیرین میشود که حتما بعد از به پایان رسیدن این رمان، تصمیم بر دوباره خواندن این کتاب در باقی عمر خواهید گرفت! بنده بشخصه با این رمان و با اون حال و هوا کیف کردم و لذت بردم. چه جملات و پاراگراف های تکان دهنده و عمیقی که من رو با خودش چند ده دقیقه به فکر فرو نبرد! فقط صبر و حوصله کنید و از جدا شدن از داستان قبل از شروع به اوج گرفتن پرواز قلم این نویسنده بپرهیزید. دم اقای امیرخانی گرم
نقد رمان من او
با توجه به نظرات خوانندگان کتاب های امیرخانی می توان گفت توقع قریب به اکثریت مخاطبان را کسب کرده است. بی تردید یکی از وجوه ممتاز یک رمان خوب، ماندگار بودن شخصیت های آن در ذهن خواننده است؛ به گونه ای که او نه تنها در طول مطالعه ی رمان، با این شخصیت ها زندگی می کند، بلکه سال ها تأثیراتِ روحی ـ روانی، نوع نگرش و خصلت های رفتاری آنها در لایه های ذهن و ضمیرش به جا می ماند. در رمان «منِ او» [نوشته ی رضا امیرخانی، انتشارات حوزه ی هنری سال 78] این ویژگی ارزشمند، برجستگی خود را به خوبی نشان می دهد. شخصیت هایی؛ هم چون حاج فتاح و نوه هایش، علی و مریم فتاح و هم چنین شخصیت درویش مصطفی، در زمره ی بیادماندنی ترین اشخاص داستانی ای هستند که در عرصه ی رمان نویسی معاصر ما در دهه های اخیر خلق شده اند. روایت رمان «منِ او» با گفتن عبارتِ «سال هزار و سیصد و دوازده ی شمسی…» که بیانگر زمان تقویمی شروع ماجراها است، از زبان راوی ـ سوم شخص ـ کلید می خورد و تا صفحه ی 30، زمانِ داستان به شکل خطی و افقی پیش می رود، اما از آنجا به بعد با نقب زدن به گذشته، رویکرد به زمان عمودی در بیان توالی حوادث آغاز می گردد. در بین همه خوبی ها دو راوی داستن داستان و پرداختن به جزئیات بر اساس مخاطبی که مطالعه می کند، می توان گفت هم نقطه قوت کتاب است و هو نقطه ضعف و همین چالش هاست که کتاب را زیبا جلوه داده است.
خرید کتاب من او
در فراکتاب امکان خرید کتاب من او نسخه چاپی از دو تامین کننده وجود دارد و شما میتوانید کتاب ار با تخفیف خریداری کنید.