هفته دفاع مقدس برای همه ما یادآور هشت سال ایثار و ایستادگی و مقاومت مردم غیور ایران و رزمندگانی است که از جان و مال خود برای دفاع از خاک این مرزوبوم مایه گذشتند اما کودکان و نوجوانان ما بسیاری از آنها را نمیشناسند که با معرفی کتابهای داستان دفاع مقدس برای کودکان، بچهها را با وقایع دوران دفاع مقدس که بخشی از تاریخ کشورمان را تشکیل میدهد آشنا کنیم.
و بهتر است آثار مربوط به دفاع مقدس و مدافعان حرم در حوزه کودکان بهصورت داستان مصور (کمیک) ارائه شود، معرفی شهدا به کودکانچون بیشتر در ذهن خردسالان میماند. اگر افرادی که در کار تصویرگری کمیک هستند در این حوزه همکاری کنند، نتایج بهتری در زمینه آثار مربوط به خردسالان در حوزه ادبیات پایداری حاصل میشود.
معرفی شهدا به کودکان رسالتی است که ناشران و نویسندگان فراوانی در این رابطه محتوا ارائه کردهاند. در ادامه چندین کتاب را معرفی میکنیم.
کتاب روزهای خرمشهر
کتاب روزهای خرمشهر نوشتهی مرتضی سرهنگی، در قالب داستان دفاع مقدس برای کودکان اوضاع و شرایط خرمشهر در روزهای جنگ ایران و عراق را به تصویر میکشد.
کتاب روزهای خرمشهر برای چه کسانی مناسب است؟
این کتاب برای کودکان دبستانی بسیار آموزنده و جذاب است و نکات جالبی از روزهای جنگ به آنان میآموزد.
در بخشی از کتاب روزهای خرمشهر میخوانیم:
سربازان و افسران عراقی به داخل شهر آمدند. آنها خانهها، مدرسهها، کارخانهها، مسجدها و بیمارستانهای خرمشهر را ویران کردند. آنها اموال مردم را غارت کردند.
عراقیها برای به دست آوردن اموال بیشتر حتی همدیگر را میکشتند. عراقیها، در همان روزهای اول اشغال خرمشهر، روی دیوارهای خرمشهر نوشتند: «ما آمدهایم که بمانیم.»
عراقیها میخواستند خرمشهر را از ایران جدا کنند. رزمندگان ایرانی لحظهای عراقیها را آرام نگذاشتند. آنها در هر فرصتی به داخل شهر نفوذ میکردند و عدهای از عراقیها را به هلاکت میرساندند.
برای خرید نسخه صوتی و الکترونیکی کتاب روزهای خرمشهر، به اپلیکیشن فراکتاب مراجعه کنید.
روزهای خرمشهر
کتاب گم بی
کتاب گمبی نوشتهی مهناز فتاحی روایتگر زندگی دختربچهای است که در زمان بمباران در پناهگاه پارک شیرین کرمانشاه پدر و مادرش در تاریکی و شلوغی پناهگاه فکر میکنند او کشته شده است و به همین خاطر بدون دخترشان از آنجا میروند. گمبی در زبان کردی به معنای گمشده است. کتاب حاضر برای گروه سنی ب و ج ارائه شده است.
اثر حاضر برگزیده دومین جشنواره باغ کودکی کانون پرورش فکری کودک و نوجوانان است.
برای خرید نسخه الکترونیکی کتاب گمبی، به اپلیکیشن فراکتاب مراجعه کنید.
گم بی
کتاب اسم من پلاک است
کتاب اسم من پلاک است به قلم مرتضی سرهنگی و تصویرگری سحر فرهادروش برای کودکان نوشته شده و از زبان یک پلاک به بیان اتفاقات روزهای جنگ میپردازد.
اسم من پلاک است همراه با نقاشیهای رنگی است که سرگذشت یک پلاک و اهمیت آن برای رزمندگان را به تصویر میکشد. با خواندن این کتاب کودکان میآموزند که این پلاکهای فلزی برای سربازان حکم یک شناسنامه را دارد و هرگاه سربازی در جنگ کشته یا زخمی شود از طریق پلاکی که به گردن دارد میتوان آن را شناسایی کرد.
در بخشی از متن اسم من پلاک است میخوانیم:
اسم من پلاک است. قطعهی فلزی کوچک و نازک هستم. به همین شکل که میبینی. چند عدد پشت سر من کنده کاری شده است. اگر دقت کنی، میتوانی این عددها را بخوانی. راستش را بگویم؛ مرا به خاطر همین عددها ساختهاند.
میپرسی چرا؟ خوب اگر گوش کنی برایت تعریف میکنم.
برای خرید نسخه الکترونیکی، چاپی و صوتی کتاب اسم من پلاک است، به اپلیکیشن فراکتاب مراجعه کنید.
کتاب اسم من پلاک است
اسم من پلاک است داستانی با زبانی ساده و کودکانه، همراه با نقاشی های زیبا و رنگی، از سرگذشت «پلاک» و مورد استفاده و نقش و اهمیت آن برای رزمندگان در جبهه های جنگ ایران و عراق است.
کتاب اسم من چفیه است
کتاب اسم من چفیه است به قلم مرتضی سرهنگی روایتیست جالب از زبان یک چفیه که به کارکردهای چفیه و سرگذشت آن در جنگ ایران و عراق میپردازد.
این کتاب با موضوع داستان دفاع مقدس برای کودکان تلاش دارد تا با بیانی کودکانه به شرح ویژگیها و کارکردهای چفیه برای کودکان بپردازد. اسم من چفیه است به تصویرگری سحر فرهادروش همراه با تصاویر رنگی فضایی را ایجاد کرده که میتواند برای کودکان جذاب باشد.
در بخشی از کتاب اسم من چفیه است میخوانیم:
روزهای اول رزمندگان مرا بیشتر به دور گردنشان میانداختند، اما هر چه میگذشت دوستی آنها با من بیشتر میشد.
گاهی برای رزمندگان سفره نان بودم و گاهی بقچه ساک دستی.
بعضی وقتها برای آنان سایهبان و گاهی حوله بودم.
برای خرید نسخه الکترونیکی و صوتی کتاب اسم من چفیه است، به اپلیکیشن فراکتاب مراجعه کنید.
اسم من چفیه است
کتاب چشم، چشم، دو ماهی
کتاب چشم، چشم، دو ماهی نوشته محمد حمزه زاده با موضوع داستان دفاع مقدس برای کودکان توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است. کتاب چشم، چشم، دو ماهی داستانی است که برای گروه سنی کودکان نوشته شده و به ماجرای زندگی دختری می پردازد که پدر وی در جنگ نابینا شده است. این کتاب داستان دفاع مقدس برای کودکان را ارائه میکند.
برای خرید نسخه الکترونیکی کتاب چشم چشم دو ماهی، به اپلیکیشن فراکتاب مراجعه کنید.
چشم، چشم، دو ماهی
کتاب ب مثل بابا ع مثل عشق
کتاب ب مثل بابا ع مثل عشق نوشتهی فرانک انصاری، سرگذشت غمانگیز دختری را به تصویر میکشد که پدرش سالهاست در جنگ تحمیلی ایران و عراق مفقود شده است و دقیقاً زمانی که متوجه بارداریاش میشود همسرش به او خبر میدهد که برای مقابله با داعش باید به سوریه برود.
کتاب ب مثل بابا ع مثل عشق برای چه کسانی مناسب است؟
این کتاب برای کودکان و نوجوانانی که به داستانهای انقلاب دفاع مقدس علاقهمند هستند، لذتبخش خواهد بود.
در بخشی از کتاب ب مثل بابا ع مثل عشق میخوانیم:
«یکی از بابات خبر آورده!»
صدای مامان لرزید. قلبم تند وتند زد، پاهایم سست شدند. گوشه تخته سیاه را گرفتم و لنگ لنگان خودم را به صندلی رساندم. دستهایم میلرزیدند: «سولماز بابات…»
از پشت تلفن صدای هقهق گریهاش میآمد. اشک توی چشمانم مثل حبابی یخ زده مانده بود. با گریهی مامان قلبم فشرده شد؛ زمان مثل آبنبات قیچیکش آمد. به لوحه آموزشی روی دیوار چشم دوختم: «ب… مثل بابا»
دکمه قرمز را فشار دادم. انگشت بالا رفته فاطمه توی هوا سرگردان مانده بود. چشمهایم را با پشت دست پاک کردم. فاطمه زیرچشمی نگاهم کرد: «خانوم چرا گریه میکنین؟»
آب دماغم راه افتاد. دست بردم توی جیب مانتویم و دستمالی بیرون کشیدم: «چیزی نیست دخترم.»
برای خرید نسخه الکترونیکی کتاب ب مثل بابا ع مثل عشق، به اپلیکیشن فراکتاب مراجعه کنید.
ب مثل بابا ع مثل عشق
کتاب اسم من خاکریز است
کتاب اسم من خاکریز است اثر مرتضی سرهنگی روایت جالبی از زبان یک خاکریز است که به روزها و اتفاقات جنگ میپردازد.
داستان اسم من یک خاکریز است داستان دفاع مقدس برای کودکان، به زبانی ساده در رابطه با چگونگی ایجاد خاکریز و موارد استفاده آن در جنگ بیان میشود. کتاب همراه با تصاویر و نقاشیهای زیبای رنگی به تصویرگری سحر فرهادروش چاپ رسیده است و فضایی را ایجاد کرده که میتواند برای کودکان جذاب باشد.
در بخشی از متن اسم من خاکریز است میخوانیم:
سلام دوست قدیمی من! درست است من خاک بیابان بودم. اما در جنگ تو را تنها نگذاشتم.
اگر روزی دیدی در گوشهای از دنیا ذرات خاکی با تو حرف میزند تعجب نکن.
من هستم! همان خاکریز که روزی، روزگاری قلباش به خاطر زنده ماندن تو، میتپید.
برای خرید نسخه الکترونیکی، چاپی و صوتی کتاب اسم من خاکریز است، به اپلیکیشن فراکتاب مراجعه کنید.
اسم من خاکریز است
داستان کوتاه شهدا برای کودکان
مجموعه داستان های قهرمانان انقلاب
جوراب بافی
پدر شهید چمران یک کارگاهی داشت که در آن جوراب میبافتند. برای دوختن جوراب، یک دستگاه های مخصوصی داشتند، ولی این دستگاه شان یک پیچی داشت که خیلی زود خراب می شد. وقتی خراب می شد باعث می شد که دیگر نتوانند جوراب جدید ببافند و کارشان تعطیل می شد و پول در نمیاوردند.
چون آن قطعه گران بود و از خارج میخریدند، نمی توانستند به این راحتی ها تهیه اش کنند.
مصطفی و داداشش که در کارگاه به پدرشان کمک می کردند، کمی فکر کردن و تلاش کردن شبیه آن قطعه را خودشان درست کنند.
اتفاقا موفق شدند و توانستند دوباره دستگاه جوراب بافی شان را راه بیندازند.
کارگاه های دیگر که همین مشکل را داشتند خیلی خوشحال شدند. وقتی فهمیدن می شود آن قطعه اینجا هم درست شود، پیش بابای مصطفی رفتند و از او خواستند که مصطفی برای آنها هم قطعه درست کند تا بتوانند بخرند.
یواش یواش آنقدر کارشان گرفته بود و کارگاه های مختلف می خواستند از آنها قطعه بخرند که کارگاه شان را عوض کردند و یک کارگاه تولید لوازم یدکی راه انداختند و در کارشان خیلی هم موفق شدند و دیگر از این راه پول در می آوردند.
کتاب داستان شهدا برای کودکان
خاطره ای زیبا از شهید علی چیت سازیان
بسم الله الرحمن الرحیم
زمستان بود و دم غروب کنار جاده یک زن و ُیک مرد با یک بچه مونده بودن وسط راه. من و علی هم از منطقه بر می گشتیم.
تا دیدشون زد رو ترمز و رفت طرفشون.
پرسید:”کجا می رین؟ “
مرد گفت: کرمانشاه .
علی گفت: ” رانندگی بلدی گفت بله بلدم!.
علی رو کرد به من گفت: “سعید بریم عقب. “
مرد با زن و بچه اش رفتن جلو و ما هم عقب تویوتا.
عقب خیلی سرد بود،
گفتم:
آخه این آدم رو می شناسی که این جوری بهش اعتماد کردی؟.
اون هم مثل من می لرزید، لبخندی زد و گفت:
“آره، اینا همون کوخ نشینایی هستن که امام فرمود به تمام کاخ نشین ها شرف دارن. تمام سختی های ما توی جبهه به خاطر ایناس.”
داستان درباره دفاع مقدس و ایثار و شهادت
قوطی خالی کمپوت
✨﷽✨
وﻗﺘﯽ تو جبهه ﻫﺪﺍﯾﺎﯼ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽﮐﺮﺩﯾﻢ، ﺩﺭ ﻧﺎﯾﻠﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ و ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻗﻮﻃﯽ خالی ﮐﻤﭙﻮﺗﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺧﻠﺶ ﯾﮏ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ. ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ: «ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺳﻼﻡ، ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺩﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻢ. ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﺟﺒﻬﻪﻫﺎﯼ ﺣﻖ ﻋﻠﯿﻪ ﺑﺎﻃﻞ ﻧﻔﺮﯼ ﯾﮏ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﻔﺮﺳﺘﯿﻢ. ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻘﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺑﺨﺮﻡ. ﻗﯿﻤﺖ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﮐﻤﭙﻮﺕﻫﺎ ﺭﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﺍﻣﺎ ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ. ﺣﺘﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﮔﻼﺑﯽ ﮐﻪ ﻗﯿﻤﺘﺶ ۲۵ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﺨﺮﻡ. ﺁﺧﺮ ﭘﻮﻝ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺳﯿﺮﮐﺮﺩﻥ ﺷﮑﻢ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ. ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ و ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ آﻥ ﺭﺍ ﺷﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺗﻤﯿﺰ ﺗﻤﯿﺰ ﺷﺪ. ﺣﺎﻻ ﯾﮏ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭﻡ، ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺗﺸﻨﻪ ﺷﺪﯾﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺁﺏ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ ﺗﺎ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺸﻮﻡ ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪﻫﺎ ﮐﻤﮑﯽ ﮐﻨﻢ.»
ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺗﻮ ﺳﻨﮕﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﺏ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻨﺪ، ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﮏ ﺑﻮﺩ.
نقل از شهید حسین خرازی
داستان دفاع مقدس برای کودکان
کودکی شهید مهدی باکری
بسم رب الشهدا و الصدیقین
یک روز که مهدی از مدرسه به خانه آمد، از شدت سرما تمام گونه ها و دست هایش سرخ شده بود. پدرش همان شب تصمیم گرفت برای او پالتویی تهیه کند. دو روز بعد، با پالتوی نو و زیبایش به مدرسه می رفت؛ اما غروب همان روز که از مدرسه بر می گشت با ناراحتی پالتویش را به گوشه اتاق انداخت. همه با تعجب به او نگاه کردند.
او در حالی که اشک در چشمش نشسته بود، گفت: چه طور راضی شوم که پالتو بپوشم، وقتی که دوست بغل دستی ام از سرما به خود می لرزد؟
داستان کوتاه جنگی کودکانه
بچه های قشنگم خرمشهر در سوم خرداد سال 1361 پس از 576 روز اشغال و در عملیات بیت المقدس از دشمن پس گرفته و آزاد شد. این روز رو به خاطر اون همه از خودگذشتگی و فداکاری و شجاعتی که مردم با دست خالی از خودشون نشون دادند، روز آزادی خرمشهر، روز مقاومت و پیروزی می نامند.
همه مردم روز مردم سوم خرداد خیلی خوشحال بودند و نماز شکر می خواندن و شیرینی پخش می کردند. حضرت امام خمینی رحمه الله که رهبر ما بودند اون روز فرمودند:«خرمشهر را خدا آزاد کرد». یعنی خرمشهر به خواست خداوند مهربان و با همت و دلیری مردم شجاع و آزاده ما آزاد شد.
پیروزی و آزادی خرمشهر به همه جهان ثابت کرد که مردم ایران، مردمی متحد و فداکار هستند که جان خود را، فدای آزادیِ خاک میهنشان می کنند و اجازه نمی دهند کسی وارد خاک پاک میهنشان شود. مردم ما، همه با هم هستند و همین، رمز پیروزی ما بر دشمن هاست.
روز آزادسازی خرمشهر را به شما کودکان شاد ایران زمین تبریک می گوییم و آرزو می کنیم در هیچ جای جهان جنگی رخ ندهد تا جان کودکان بی گناه به خطر افتد، یاد تمام شهدای جنگ 8 ساله ایران، شهید جهان آرا، شهید نوجوان بهنام محمدی و تمام شهدایی که باعث شدند شما بچه ها لبخند از لب هایتان کنار نرود، گرامی.
داستان شهیدان دفاع مقدس
کار عجیب خلبان شهید در هنگام زدن پل
شهید سرلشکر خلبان حسین خلعتبری یکی از فرماندهان ارتش جمهوری اسلامی ایران است که با استفاده از نبوغ نظامی، ابتکار عمل و تخصص خود، در بسیاری از عملیاتهای دوران دفاع مقدس، همراه با سایر همرزمانش حماسههای ماندگاری را آفرید و برای همیشه در تاریخ کشورمان ماندگار شد.
وی در علمیاتهای مهمی از جمله حمله به اچ ۳، مروارید و… شرکت داشت و بیش از هفتاد پرواز برون مرزی را در طول دوران دفاع مقدس به انجام رساند. بارها در مجلههای امریکایی از او به عنوان یک نابغه جنگی نام برده شد و در سال ۲۰۰۶ او را بهترین خلبان اف ۴ نامیدند. وی سرانجام در اول فروردین سال ۶۴ به شهادت رسید.
در یکی از عملیاتها حسین خلعتبری و عدهای دیگر از خلبانان پایگاه ششم شکاری از طرف فرمانده پایگاه برای زدن پل العماره مامور شده بودند. پل، درست وسط شهر بود و اتومبیلهایی که مشخص بود شخصی است، روی پل در حال حرکت بودند. خلعتبری وقتی روی پل میرسد، حملات ضد هوایی دشمن به اوج خود رسیده بود. با وجود همه خطراتی که حسین را تهدید میکرد، دیدند او از بالای پل دور زد و مسافتی را طی کرد و سپس هدفش را مورد اصابت قرار داد.
این رفتار حسین میان آنهمه گلولهای که به سمتش روانه میشد، تعجب همگان را به خود واداشت وقتی از او سئوال کردند، چرا چنین کردی، گفت: «فرزندی یکساله دارم، یک لحظه احساس کردم که ممکن است، توی ماشین بچهای مثل «آرش» من باشد و چگونه قبول کنم که پدری بچه سوختهاش را در آغوش بگیرد؟»
رکورد باورنکردنی یک خلبان ایرانی
شهید شیرودی بالاترین ساعت پرواز جنگی با بالگرد در جهان را به نام خود ثبت کرده است. او با حدود ۴۰ بار سانحه و بیش از ۳۰۰ مورد اصابت گلوله به بالگردش بازهم سرسختانه میجنگید.
وی بارها هنگام پرواز میگفت: «وقتی که پرواز میکنم حالتی دارم همانند یک نفر عاشق که به طرف معشوق خود میرود هر لحظه فکر میکنم که به معشوق خودم نزدیکتر میشوم و به آن آرزوی قلبی که دارم میرسم، ولی وقتی برمیگردم هرچند که پرواز موفقیتآمیز بوده است باز مقداری غمگین هستم، چون احساس میکنم هنوز آن طور که باید خالص نشدم تا مورد قبول دعوت خدا قرار بگیرم.»
در هشتم اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۰ در حالی که تانکهای عراقی به طرف قره بلاغ دشت ذهاب در حرکت بودند، با بالگرد به مقابله با آنان پرداخت و پس از انهدام چندین تانک از پشت سر مورد اصابت گلوله تانک قرار گرفت و به شهادت رسید.
امیر سرتیپ خلبان علی اکبر شیرودی از جمله دلیرمردانی است که حماسه آفرینیهای او در قلههای بلند غرب کشور مانند بازیدراز، دشت لاله گون، سرپل ذهاب و سایر مناطق در تاریخ جنگ ایران و عراق ماندگار شده است؛ خلبانی که بارها بر اساس شیوههای مخصوص خود بر روی مواضع دشمن در نقاط مرزی و داخل خاک عراق پرواز کرد و آنان را به خاک و خون کشید.
متن در مورد دفاع مقدس برای کودکان
داستانی کودکانه از زندگی شهید زمانی در کتاب پُل کوچولو
شهید حسن زمانی، از فرماندهان گردان حمزه سیدالشهدا(ع) شانزدهم شهریور 1336 در شهر تاکستان قزوین به دنیا آمد. با شروع جنگ تحمیلی، به جبهههای نبرد رفت و دوم اسفندماه سال 1362 در منطقه عملیاتی «جفیر» به شهادت رسید. تاکنون اثری از پیکر پاک این شهید به دست نیامده است.
نویسنده این داستان دفاع مقدس برای کودکان، در کنار روایت از ماجرای یک پل چوبی کوچک به بیان داستانی از زندگی شهید زمانی برای کودکان میپردازد.
در بخشی از داستان این کتاب میخوانیم: «…عمو پُل گفت: من چندتا پل کوچولو میشناسم که چندین سال پیش تو جبههها کنار هم قرار گرفتن و کارهای خیلی بزرگی انجام دادن! یه مرد مهربون اونا رو درست کرده بود که اسمش شهید حسن زمانی بود. پُل کوچولو با خوشحالی گفت: حسن زمانی! حتما یه قهرمان بوده! میشه یه کم از اون برام تعریف کنین؟ پل قدیمی جواب داد: بله چرا نمیشه! اون توی همین کوچه زندگی میکرد. همهچی رو دربارهش میدونم. خوب گوش کن تا از حسن آقا برات بگم…»