کتاب شکار هیولا نوشته محمد سرشار، در واقع روایتی داستان گونه از زبان پهباد آر کیو ۱۷۰ میباشد و توسط انتشارات معارف به چاپ رسیده و روانه ی بازار کتاب شده است.
معرفی کتاب شکار هیولا
رمان شکار هیولا، داستان مهمترین و پیشرفتهترین پهپاد آمریکایی با نام آر کیو ۱۷۰ با اسم مستعار هیولا است؛ از زمانی که تولید شد تا زمانی که به خاطر مأموریتی سرّی وارد ایران و توسط نیروهای ایرانی شکار شد. در این داستان، خود آر کیو ۱۷۰ از زبان خودش این ماجرا را برای نوجوانان تعریف میکند.
آرکیو۱۷۰ درباره ی این کتاب می گوید:
«نوشتن این کتاب مدیون پیگیری ها و پشتکار مثال زدنی آقای محمد سرشار است. اصرار این نویسنده جوان و سفرهای طولانی اش به اقامتگاه ما در کشور نیجریه، بالاخره مرا قانع کرد تا جلویش بنشینم و برای اولین بار، خاطرات این سه سال را بگویم. خاطرات شگفت انگیزی که مطمئن هستم به جز چند خط آن، بقیه اش را هرگز نشنیده اید. از همسرم اسپوکی که در این سال های پر ماجرا همراه همیشگی من بوده متشکرم. دختری یتیم اما قوی که مرا تشویق کرد و رنج های آن را به جان خرید تا من مشهورترین پهپاد جهان بشوم.»
محمد سرشار، رئیس شبکه کودک و نونهال صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران است و در کتاب شکار هیولا حس عزت و غرور ملی برای نوجوانان به همراه میآورد.
شکار هیولا
خلاصه کتاب شکار هیولا
این کتاب مربوط به خاطرات آقای «سِنتینِل آرکیو۱۷۰ لاکهید مارتین» در دوران مأموریتش در کشور افغانستان و سپس ماجراهای مربوط به مأموریت فوق سری اش در جاسوسی از تأسیسات هسته ای ایران است، اما زندگی او پس از این ماجرا هم بسیار پرماجرا و تکان دهنده بوده است. آرکیو۱۷۰ پس از بازگشت به ایالات متحده آمریکا، سخت ترین بازجویی های سازمان سیا و سازمان اطلاعات ارتش آمریکا را تحمل کرد تا ثابت کند در عملیات های پیچیده وزارت اطلاعات ایران به جاسوس ایران تبدیل نشده است. نهایتا نیز با فشار خانواده پرنفوذ «لاکهید مارتین»، سازمان سیا به شرطی با استعفای آرکیو۱۷۰ از سیا موافقت کرد که حافظۀ او طی فرآیندی پنج لایه کاملاً پاک شود و حسگرها و اندام حساس بدنش، جدا گردند.
در واقع سیا برای اینکه تحت فشار خانوادۀ پرنفوذ لاکهید مارتین نمی توانست جاسوس ارشد خودش را بکُشد، شرایطی را تعیین کرد تا با عمیق ترین شستشوی مغزی ممکن، عملاً جسم نیمه جان او از سیا خارج شود.
این دستکاری های گستردۀ نرم افزاری و سخت افزاری، شوک های الکتریکی بسیار قوی و جراحی های گسترده برای برداشتن اندام های حساس بدن، آرکیو۱۷۰ را به حال مرگ انداخت و اگر مراقبت های همسر دلسوزش خانم اسپوکی و مهارت مهندسان ایرانی در پیوندهای موفق اندام بدنش نبود، قطعاً آرکیو۱۷۰ زنده نمی ماند.
اما این، همۀ ماجرا نبود. پس از مهاجرت آرکیو۱۷۰ و همسرش به آفریقا، «آژانس امنیت ملی» آمریکا ایشان را به عنوان یکی از اهداف سطح قرمز سیستم هوشمند جاسوسی «اشلون» در سطح جهان نشان گذاری کرد. به گونه ای که هر تماس تلفنی، پستی یا اینترنتی با ایشان، فرد تماس گیرنده را به فهرست افراد پرخطر برای ایالات متحده می افزود.
برشی از متن کتاب شکار هیولا
آسمان «قندهار»، آبیِ آبیِ آبی بود. یک آبی بیکران که از قهوهای آفتابخورده کوهها شروع میشد و یکسره بالا میرفت تا همهٔ چشم را پر کند. خورشید ماه سپتامبر، هنوز گرمای تابستانیاش را داشت.
همسرم «اسپوکی»۷ خلبانیاش را روی حالت اتوپایلوت گذاشته، چشمهایش را بسته و بالهایش را باز کرده بود و با هیکل بسیار درشت اما چابکش، روی هوا سر میخورد و از تابیدن نور درخشان خورشید روی بدنه براقش، لذت میبرد. او خیالش راحت بود که من کنارش هستم و با چشمهای تیزبینم از او مراقبت میکنم.
یک چشمم به اسپوکی بود و یک چشمم به مسیر باقیمانده تا هدف. هرچند از نگاه کردن به اسپوکی سیر نمیشدم اما بایستی مراقب میبودم این بار هم عملیات شناسایی تروریستهای «القاعده» و انهدام آنها درست انجام شود و هر دوی ما، به سلامت به پایگاه برگردیم. ده سال از حمله القاعده به برجهای دوقلوی شهر زیبای ما، نیویورک، میگذشت و چهار ماه بود «اسامه بنلادن»، رهبر القاعده را کشته بودیم اما هنوز نتوانسته بودیم از شر وجود شیطانی آنها خلاص شویم.