دسته‌بندی‌ها:
آموزشی اخبار و رویدادهای حوزه کتاب بررسی و نقد کتاب خلاصه کتاب عمومی مسابقات و چالش های کتابخوانی معرفی انتشارات معرفی کتاب معرفی نویسندگان و مترجمان
مجله فراکتاب
پیش فرض

خلاصه کتاب اسم تو مصطفاست

مرداد 1402 . علی مهدوی

کتاب اسم تو مصطفاست نوشته راضیه تجار زندگی نامه داستانی شهید مصطفی صدرزاده که از زبان همسر ایشان سمیه ابراهیم پور در انتشارات روایت فتح به نگارش درآمده است.

خلاصه کتاب اسم تو مصطفاست

هر انسان داستانی دارد، فرشی در حال بافته شدن با نقشه‌ای منحصر به فرد و رنگ آمیزی خاص که هر کدام محلی برای دیده شدن دارد و زمانی برای ظهور تا مخاطبش را فرا بخواند و در چشمش جلوه‌گری کند و هر داستان هم برای مخاطب خاصش روایت می‌شود تا در کنج دلش به یادگار آرام بگیرد.
روایت داستان زندگی افراد به ظاهر کم نام و نشان مانند گشت و گذار در لابلای فرش های دست بافت قدیمی پستوی خانه مادربزرگ است.
هر یک که به چشم می آید زیبایی خاصی را نمایان می کند که لحظه ای سکوت و حیرت را به همراه دارد. سکوتی شگفت انگیز. تجربه ای خاص و دلنشین.
تجربه‌ای خاص و دلنشین، شما را دعوت می‌کند به تماشای نقش‌های رنگارنگ قصه عزیزانی که زندگیشان سراسر از گره‌های رنگین تماشایی و خواندنی است.
کتاب اسم تو مصطفاست روایتی است داستانی از زندگی پهلوان شهید مصفی صدرزاده، به روایت همسر ایشان خانم سمیه ابراهیم پور. مصطفی صدرزاده، شهید مدافع حرم، در تاریخ 1 آبان سال 1394 در حلب سوریه به فیض شهادت نائل آمد.

دانلود کتاب اسم تو مصطفاست

علاوه بر دانلود نسخه الکترونیک، خرید کتاب اسم تو مصطفاست، در فراکتاب با تخفیف ویژه در دسترس شماست. جهت اطلاع از قیمت و خرید با تخفیف به لینک ذیل مراجعه کنید.

دانلود کتاب اسم تو مصطفاست

کتاب اسم تو مصطفاست

شهید مصطفی صدرزاده درباره زندگانی می گوید: «اگر می‌خواهید کارتان برکت پیدا کند، به خانواده شهدا سر بزنید، زندگینامه شهدا را بخوانید!»

دانلود کتاب اسم تو مصطفاست

برشی از متن کتاب

بار اول که رفتی سوریه، ۴۵ روز ماندی، اما همان یک دفعه که نبود. بار دوم از عراق با جمعی همراه شدی و رفتی. دلواپسی‌ها و دلشوره‌ها و دلتنگی‌های خودم یک طرف، حال بد فاطمه یک طرف. خیلی بی‌قراری می‌کرد و این بیشتر نگرانم می‌کرد. سعی می‌کردم خودم را با پختن آش پشت پا و دعوت از در و همسایه و انداختن سفره حضرت رقیه (سلام الله علیه) و دعای توسل مشغول کنم. هر وقت هم که تنهایی زیاد فشار می‌آورد، فاطمه را بر می‌داشتم و می‌رفتم منزل پدرم، چند روز آنجا می‌ماندم و برمی‌گشتم و فاطمه را می‌بردم کلاس قرآن. معلمش می‌گفت: «خیلی بی‌قراره».
-چون پدرش ماموریته.
-پس هم باید براش پدر باشین و هم مادر.
یکی باید به خودم می‌رسید. من که آنطور بی‌قرار بودم چطور می‌توانستم به او قرار بدهم.
-مامان، بابا کجاست؟
-رفته با آدم بدا بجنگه.
-من بابام رو می‌خوام، نمی‌خوام بجنگه!
-بابات قهرمانه و قهرمانا تو خونه نمی‌مونن.
-نمی‌خوام قهرمان باشه، می‌خوام مثل باباهای دیگه، مثل بابای سارا پیشم باشه!
گوله گوله اشک‌هایش می‌آمد و مثل موج مرا به ساحل ناامیدی می‌کوباند. یک بار زنگ زدی، روز تولد دختر عمه اش بود. «بابا خوش به حال سارا که باباش براش تولد گرفته»
-مگه مامان برات تولد نگرفته؟
-اینکه بابای آدم بگیره خوبه!
من که گوشی رو گرفتم، گفتی: «چقدر دخترمون زبون درازه!»
-دختر توئه دیگه!
-نه اینکه مامانش بی‌زبونه!
راست می‌گفتی زبان من دراز بود ولی فقط برای تو.
یک روز گفتی: «دو خصوصیت داری که باعث شده علاقه‌ام بهت بیشتر بشه!»
-چیه اونا؟
-بگم، خودتو می‌گیری!
اصرار کردم. یکی اون که زبونت تیزی نداری که دل کسی رو بشکنی، دوم اینکه غرغرت فقط با منه نه هیچکس دیگه.
-ناراحتی؟
-نه اتفاقاً، وقتی می‌بینم از کسی ناراحتی و صدات در نمیاد، دلم می‌گیره. وقتی غرت رو به من می‌زنی، خوشحال می‌شم. من با خاطره بازی یه جور خودم رو مشغول می‌کردم اما فاطمه بهانه می‌گرفت…

علی مهدوی
علی مهدوی
من علی مهدوی هستم. فارغ التحصیل کارشناسی فن‌آوری اطلاعات و از سال 1392 در فراکتاب در حال فعالیت هستم ... بیوگرافی کامل
دیدگاه شما چیست؟
شما اولین نفری باشید که درباره این مطلب نظر می دهید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *