دسته‌بندی‌ها:
آموزشی اخبار و رویدادهای حوزه کتاب بررسی و نقد کتاب خلاصه کتاب عمومی مسابقات و چالش های کتابخوانی معرفی انتشارات معرفی کتاب معرفی نویسندگان و مترجمان
مجله فراکتاب
پیش فرض

شهید مجید بربری

آذر 1403 . سمانه خوش انگشت

مجید قربانخانی جوانی 25 ساله بود که در سفر اربعین سال 1393، دچار تحول شد و از مسیر قبلی خود توبه کرد. کسی که شیطنت داشت، بازوهایش را خالکوبی کرده بود، قلدری می‌کرد و چندان اهل نماز نبود؛ اما سرشت پاک او در روز‌هایی که حرم عمه سادات در خطر هجوم تکفیری‌ها قرار گرفت از غبار معصیت پاک شد و از او شهید مجید بربری ساخت. کسی که قهوه­‌خانه­ داشت و قهوه‌خانه‌اش پاتوق لات‌­های محل بود برای صرف قلیان! اما زمانی که نام حضرت زینب (س) را شنید، تبدیل به حر زمانه‌ی خود شد.

خواندن زندگی‌نامه مجید قربانخانی که در کتابی با عنوان «مجید بربری» چاپ شده است، بسیاری از جوانان را متحول کرده است. این کتاب، در قهوه‌خانه‌های یافت‌آباد و دعواهای خیابانی و شرارت‌های جوانی شروع می‌شود اما در ادامه ورق برمی‌گردد و با عنایتی خاص گام‌هایش به سوی میدان‌های نبرد در سوریه کشانده می‌شود.

زندگی‌نامه شهید مجید بربری

شهید مجید قربانخانی متولد ۳۰ مرداد ماه ۱۳۶۹ و تک پسر خانواده است. مجید از کودکی دوست داشت برادر داشته باشد تا همبازی و شریک شیطنت‌‌هایش باشد؛ اما خدا در ۶ سالگی به او ‌یک خواهر داد. او از اعضای اصلی هیئت جوانان سیدالشهدا (ع) ‌یافت‌آباد بود و از کودکی ارادت خاصی به اهل بیت و حضرت زینب (س) داشت، اما دعوت شهید کریمی ‌به هیئت و شنیدن درباره‌ی مدافعان حرم و مظلومیت اهل بیت در سوریه، اسباب دگرگونی او را فراهم می‌سازد. از آن زمان به بعد اخلاق مجید تغییر می‌کند. ساکت و آرام می‌شود. همه‌ی تلاش خود را برای رفتن به سوریه به کار می‌گیرد. همراهی ‌یک دوست خوب به او در نشان دادن مسیر کمک کرد. شهید مرتضی کریمی ‌در تمام این مراحل با شهید مجید قربانخانی بود. حتی آن‌ها با هم در ‌یک منطقه و عملیات در تاریخ 21 دی ماه ۱۳۹۴ شهید شدند.

پیکر مجید سه سال در سرزمین سوریه به عنوان شهید مفقودالاثر باقی ماند تا این‌که ۳۱ فروردین سال ۱۳۹۸ تفحص شد و به کشور بازگشت. هویت شهید مجید قربانخانی در سال 1398 توسط گروه‌‌های تفحص شهدا کشف و توسط آزمایش “دی ان ای” شناسایی شد. مراسم وداع و تشییع او در تهران و در محله ‌یافت‌آباد بسیار باشکوه برگزار شد تا ثابت کند برای آزادگی و آزاده شدن راه و زمان هست.

لحظه‌ی شهادت مجید بربری

طبق گفته‌های پدر این شهید بزرگوار، مجید بر اثر اصابت‌ یک تیر به پا و سه تیر به پهلو‌اش به شهادت می‌رسد. نیروهای داعش پیکر وی را از خان طومان به ابلت می‌برند و بعد از آویزان کردن از درخت تیربارانش می‌کنند. پس از این‌که تمام پیکرش سوراخ می‌شود، اول سر او و بعد پیکرش را سلاخی می‌کنند و در آخر هم مجید را آتش می‌زنند. حدود چهار سال پس از شهادت پسرم چهار تکه استخوان از پیکر او به کشور بازگرداندند و گفتند که این پسر شماست. گفتیم کاش این را هم نمی‌آوردید، ما آقا مجید را برای حضرت زینب و زهرا (س) هدیه داده بودیم. همه‌ی ما به فدای این عزیزان. مجید بعد از ۱۴۰۰ سال مانند حر شد تا حریت از بین نرود، همچنان حرهای دیگری هم وجود دارند.

حلب، الحاضر، خان طومان 21/10/1394

ساعت سه چهار بعد از ظهر، دود و مه غلیظی همه‌جا را فراگرفته بود. نم‌‌نم باران، سوز سرما را چندین برابر می‌کرد. بوی خون و خاک،‌ کم‌کم به مشام می‌رسید. پای هرکدام از سنگرهای کوچک ‌یک‌متری، که با تکه‌های سنگ ساخته‌اند، بیست ‌سی متر گود بود. مجید روی تپه‌ای نزدیک ‌یکی از سنگرها، آرام و بی‌حرکت خواب بود، خواب نه، چیزی شبیه خواب. در تمام روزهای قد کشیدنش، شاید اولین‌بار بود که آرام و بی‌حرکت و بدون جنب‌وجوش، دیده می‌شد. دست‌ها و صورتش گلی بود. انگشتری را که شب قبل، از حسین امیدواری گرفته بود، هنوز توی انگشت داشت.

صدای شلیک تیرها و انفجار نارنجک‌ها،‌ همچنان فضای آسمان را پر می‌کرد. از رگبار تیرها، بدجوری گوش آدم تیر می‌کشید. صدا به صدا نمی‌رسید. همهمه بی‌سیم‌های رها شده و بی‌صاحب، از جای جای دشت می‌آمد: «بچه‌ها عقب‌نشینی کنید،‌ بکشید عقب!» کسی نمی‌توانست مجید را حرکت بدهد. کاج‌های سبز و زیتون‌های خشک دشت کم‌کم خیس باران می‌شدند. 13 نفر از بچه‌ها شهید شده بودند و چند نفری هم مجروح. مرتضی کریمی‌ با آن بدن اربا اربا، ‌یک‌تنه عاشورایی به‌پا کرده بود. برای خیلی‌ها از قبل روشن بود، که مجید و چندتا از بچه‌ها، فردایی نخواهند داشت. این را از چهره و آرامش شب آخرشان،‌ حدس زده بودند … و همین‌طور هم شد.

کتاب مجید بربری

کتاب مجید بربری، نوشته‌ی کبری خدابخش دهقی است که که با نثری داستانی، شخصیت این جوان مبارز را به مخاطب معرفی می‌کند. این کتاب، با خاطرات 21 دی ‌ماه سال 1394 آغاز می‌شود، هنگامی که عده‌ای از نیروها در خان طومان شهید شده‌اند و تعدادی دیگر در محاصره هستند؛ در حقیقت این بخش از کتاب روایتگر ساعات پایانی حیات شهید قربانخانی است.

سبک زندگی شهید مجید قربانخانی و تحولاتی که در زندگی‌اش بوجود آمد، می‌تواند دلیل مهمی برای تقریظ رهبری بر کتاب مجید بربری باشد. روایت زندگی شهید قربانخانی می‌تواند الگوی خوب و مناسبی برای هم‌نسلان خودش و دیگر جوانانی باشد که شاید در زندگی ‌اشتباهاتی دارند، اما در نهایت در مسیر صحیح قرار می‌گیرند. بعد از چاپ و انتشار کتاب خیلی از مخاطبان نوجوان، دختر و پسر یا باواسطه و یا خودشان اظهار داشتند که شهید و کتاب سبب تغییر در سبک زندگی‌شان شده است.

خبر خوب این‌که امکان خرید نسخه‌ی pdf کتاب مجید بربری از انتشارات دارخوین با قیمت مناسب در فروشگاه اینترنتی فراکتاب فراهم است. شما می‌توانید این کتاب را از طریق سایت یا نرم‌افزار فراکتاب خریداری کنید و از خواندن آن لذت ببرید.

30 تخفیف

مجید بربری

کتاب مجید بربری، روایتگر زندگی شهید مجید قربانخانی است که به حرّ مدافعان حرم شهرت یافت زیرا تا یک سال قبل از شهادتش، مسیر زندگی کاملا متفاوتی از سرنوش...
کبری خدابخش دهقی
نویسنده
دارخوین
ناشر
پیش نمایش و خرید
پیش نمایش و خرید

خاطرات شهید مجید بربری

در ادامه چند خاطره‌ از این شهید را که از پدر ایشان روایت شده است، با هم مرور می‌کنیم:

بدنش خال‌کوبی شده بود

مجید خودمختار بود. از هیچ کس حرف‌شنوی نداشت. بدنش خال‌کوبی شده بود و چندین نوچه داشت. سال ۹۳ به پیاده‌روی کربلا رفت و به گفته خودش در بین‌الحرمین از امام حسین (ع) خواسته بود آدمش کند. سال بعد مجید به هیئتی رفت که آن‌جا درباره‌ی مدافعان و در مدح حرم و حضرت زینب (س) می‌خوانند و مجید در آن‌جا از شدت گریه بیهوش شده بود.

حرف‌هایش را اصلا جدی نمی‌گرفتیم

مجید هیچ وقت علاقه‌ای به درس خواندن نداشت.  تا کلاس هشتم خواند و برای همیشه کتاب‌های درسی‌اش را در قفسه‌های کتاب به‌یادگار گذاشت و کنار پدر در بازار آهن مشغول کار شد. درآمد روزانه‌اش را بین من و مادر و دیگر خواهرانم تقسیم می‌کرد، وقتی به این رفتارش معترض می‌شدیم، می‌گفت روزی‌رسان اصلی خداوند است. همه‌ی خانواده و فامیل آرزویمان بود که دامادی مجید را ببینیم، وقتی می‌گفتیم برایت آستین بالا بزنیم، می‌گفت: «داماد می‌شوم، عروسی‌ام خیلی هم شلوغ می‌شود، ماشین عروسم به جای این که گل قرمز داشته باشد، گل سیاه دارد» و چون خیلی شوخ‌طبع بود، هیچ‌کدام از ما حرف‌هایش را اصلا جدی نمی‌گرفتیم.

تو را شاه عبدالعظیم راه نمی‌دهند

مجید قبل از رفتن به سوریه از دوستانش خداحافظی کرد، آن‌ها به او گفته بودند تو را تا شاه عبدالعظیم حسنی(ع) راه نمی‌دهند، می‌خواهی برای دفاع از حرم به سوریه بروی؟ مجید گفته بود من دعوت شده‌ام ان‌شاالله می‌روم. وقتی مجید می‌خواست به سوریه برود فقط ‌یک اسکناس ۱۰ هزار تومانی در جیب داشت. آن را بر روی کمد گذاشت و رفت، او تا این حد از دنیا دل کنده بود و سبکبال به سوی معبود پرواز کرد.

همزمان با مجید ۱۲ نفر دیگر از همرزمانش در ‌یک عملیات در خان طومان به شهادت رسیدند و خبر شهادت آن‌ها به خانواده‌‌هایشان اعلام شد. پیکر ۲ نفر از شهدا چند روز بعد به وطن بازگشت. چون مجید تک پسر بود به ما نگفتند او به شهادت رسیده، ما به محل اعزام مجید مراجعه کردیم و گفتیم اگر اتفاقی افتاده به ما بگویید. با وجود این‌که او به شهادت رسیده بود به ما گفتند: در محاصره هستند و ما با پهباد برای آن‌ها غذا می‌فرستیم.

خبر شهادت مرتضی کریمی، محمد آژنگ و مجید به همراه تصویر آن‌ها از شبکه BBC پخش شد و از این طریق بیشتر اقوام از شهادت پسرم با خبر شدند، به ما اجازه نمی‌دادند از خانه بیرون برویم که مبادا از موضوع مطلع شویم. هشت روز پس از شهادت مجید زمانی که به بهشت زهرا بر سر مزار پدر و مادرم در‌ یافت‌آباد رفتم پسر دایی من هم به آنجا آمد، سر خود را به درخت تکیه داد و گفت. آخ مجیدم من آنجا متوجه شدم او به شهادت رسیده و دو روز بعد هم مادرش از موضوع با خبر شد.

آقا مجید در خواب حضرت زینب (س) را دیده بود، به او گفته بود اگر به سوریه بیایی ‌یک هفته بعد پیش ما هستی. او هفت روز در سوریه بود و روز هشتم به شهادت رسید.

قهوه‌خانه حاج‌ مسعود

صدای قل‌قل قلیان به گوش می‌رسید و بوی تنباکو میوه‌ای، شامه را تحریک می‌کرد. جماعت روی تخت‌های دو سه نفره، با چای و قلیان مشغول بودند. گاهی دود تنباکو، از تختی بالا می‌رفت، چرخی می‌زد و لحظه‌ای دیگر در فضای قهوه‌خانه‌ محو می‌شد. این‌جا برای مجید ناآشنا نبود. بیشتر شب‌ها و روزهای جوانی‌اش را، با دوست و آشنا، روی همین تخت گذرانده بود.

مجید از راه رسید. دفتر و خودکاری در دستش بود. با بیشتر آن‌هایی که جابه‌جا روی تخت‌ها نشسته بودند،‌ سلام و علیک داشت. بعضی‌ها برای مجید پا می‌شدند و برایش جا باز می‌کردند. ‌یکی دو نفری هم، نی قلیان را به‌ سمتش گرفتند و تعارف کردند:

– آقا مجید پرتقالیه، بفرما!

– نه داداش! من چند ماهی می‌شه نمی‌کشم.

بی‌آنکه پی حرف این و آن را بگیرد،‌ رفت به‌طرف حاج مسعود. حاج مسعود مداح هیئت بود. بیشتر محرم‌ها را مجید،‌ توی همین هیئت سینه زده بود و گاهی میدان‌داری می‌کرد. آقا مسعود در بچگی، به حج رفته بود و از همان سربند شده بود حاج مسعود.

مجید سلام کرد و گفت:

– حاجی، بیا کارت دارم.

حاج مسعود در حالی که از اتاق 1 بیرون می‌آمد، با حوله کوچکی دستش را خشک کرد.

– جونم مجید، کاری داری؟

– بیا داداش، بیا حاجی جون چارتا حرف قلمبه سلمبه‌ یادم بده! من سواد آن‌چنانی ندارم، می‌خوام وصیت‌نامه بنویسم.

– مجید! این دیگه از اون حرف‌هاست‌ ها! خودت باید بنویسی،‌ من آخه چی بهت بگم؟

روی لبه ‌یکی از تخت‌ها نشست. شروع به نوشتن کرد. مجید و مسعود با هم زیاد خاطره داشتند،‌ سال‌های سال با هم بودند. اول هم‌صنف بودن و بعد بچه ‌محل بودنشان، آن‌ها را تنگ هم گذاشته بود. اصلا قاطی بودند. مسعود نگاهش کرد و ‌یاد روزی افتاد که بچه‌های قهوه‌خانه،‌ خبردار شدند که مجید قرار است به سوریه برود. خیلی‌ها تعجب کردند و هر کس چیزی گفت:

– نه بابا، این سوریه ‌برو نیست. حالا هم می‌خواد‌ یه اعتباری جمع کنه!

– آخه اصلا مجید را سوریه نمی‌برن، مگه می‌شه؟!

هیچ‌کس خبر نداشت که چه ‌اتفاقی، مجید را راهی سوریه خواهد کرد.

گفته‌ی شهید مجید قربانخانی شب قبل از عملیات

فرمانده‌ یگان فاتحین تهران می‌گوید: شب قبل از آغاز عملیات متوجه شدم مجید با ‌یکی دیگر از دوستانش در حال کندن ‌یک کانال است. بلند گفتم: مجید چند بار گفتم خاکبازی نکن. لباس آستین کوتاه پوشیده بود. گفتم: «چرا خالکوبی‌ات مشخص است. چند بار گفتم بپوشان». پاسخ داد: «این خالکوبی ‌یا فردا پاک می‌شود، ‌یا خاک می‌شود».

وصیت‌نامه شهید مجید بربری

در فرازی از وصیت‌نامه شهید مجید بربری آمده است:

بسم رب الشهدا و الصدیقین

سلام عرض می‌کنم خدمت تمام مردم ایران، سلام می‌کنم به رهبر کبیر انقلاب و سلام عرض می‌کنم به خانواده‌ی عزیزم، امیدوارم بعد از شهادتم ناراحتی نداشته باشید و از شما خواهش می‌کنم بعد از مرگم خوشحال باشید که در راه اسلام و شیعیان به شهادت رسیدم.

صحبتی با آیت‌الله خامنه‌ای

صحبتم با حضرت امام خامنه‌ای، آقا جان گر صد بار دگر متولد شوم، برای اسلام و مسلمین جان می‌دهم و از رهبر انقلاب و بنیاد شهید و سپاه پاسداران و همین‌طور بسیج خواهشمند هستم که بعد از به شهادت رسیدن من، هوای خانواده‌ام را داشته باشید.

والسلام و علیکم و الرحمة الله و برکاته

شعری برای حضرت رقیه

رقیه جان

بر سینه می‌زنم که مبادا درون آن

غیر رقیه خانه کند عشق دیگری

مجید بربری

سمانه خوش انگشت
سمانه خوش انگشت
دیدگاه شما چیست؟
شما اولین نفری باشید که درباره این مطلب نظر می دهید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *