کتاب سنافور، به قلم شهید یحیی السنوار و ترجمه اسماء خواجه زاده باشد و انتشارات کتابستان معرفت آن را روانه بازار کتاب کرده است. در این مطلب به معرفی و خلاصه کتاب سنافور یحیی سنوار میپردازیم.
معرفی کتاب سنافور
کتاب سنافور، برگی زرین از حماسه و شجاعت در معرکه حق را بیان میکند. معرکهای که از در طول تاریخ از زمان آدم ابوالبشر آغاز شده و ادامه خواهد داشت تا، هنگامی که زمین چون میراثی به پیروان واقعی خداوند برسد. نویسنده که همان یحیی سنوار میباشد، در دل این حماسه بزرگ حضور دارد و از نزدیک این دلاوران سلحشور که بر اساس، عقیده پیامبران ساخته شدهاند، آشنا میشود. لحظه لحظه با آنها و دردها و امیدهایشان زندگی کرده است و همراهشان رو به فردایی که خورشید آزادی طلوع خواهد کرد و پرچم حق برافراشته خواهد شد حضور دارد. این دلاور مردان به مرگ یورش بردند، آن را تعقیب کردند و در آغوشش افتادند و منتظر نشدند تا مرگ آنها را تعقیب کند و آنها را در رختخواب گرفتار کند. یحیی سموار این افتخارات را از زبان خود این دلاوران شنیده است.
خلاصه کتاب سنافور
این کتاب شامل بخش های زیر می باشد:
مقدمه
دلاوران حماس / مقدمه دلاوران
درآمد
اول فصل: شکل گیری
دومین فصل: جرقه و تمایز و شفافیت
فصل سوم: خون خون میطلبد
چهارمین فصل: شب طولانی زندان دیدار و امید
خاتمه: عذر تاخیر
کارت شناسایی دلاور
نبش چهارراه سنافور و تقاطع راه آهن و در خیابان فرعی مجاور به راحتی می توانی خرابه های یک خانه ویران را پیدا کنی. آنجا همان خانه ای است که دلاور ما در آن متولد شد و همراه خانواده اش زندگی کرد.
دلاور ما اینجا، در این محله که اسمش «تفاح» بود به دنیا آمد، بزرگ شد و شیر تعلق خورد. هر روز پنج بار آن ندای جاودانه را از ده ها مسجد در وجب به وجب محله و اطراف خانه می شنید. او مردان را می دید که سریع به طرف این یا آن مسجد می شتابند تا نماز بخوانند و خودش با همبازی هایش جلوی در مسجد می ایستاد و تماشایشان می کرد. نمازگزاران تشکیل صف می دادند و با هم به رکوع و سجده می رفتند، قیام می کردند و بعد از نماز دوباره سرِ زندگیشان برمی گشتند. دلاور ما حرف های مادر درباره دایی هایش را به یاد می آورد. مادر می گفت مقامات رژیم اشغالگر بعد از اشغال نوار غزه در سال ۷۶۹۱ آن ها را به مصر تبعید کردند. او همیشه می شنید که می گویند دایی هایش شیخ «ظاهر شبانه» و «بدر شبانه» عضو گروه های اسلامی بودند، اما معنای این ترکیب را نمی دانست. اما مادرش همیشه او و برادرهایش را تشویق می کرد نماز بخوانند تا واقعاً مرد شوند و حقیقت دایی هایش شیخ ظاهر و بدر شبانه را ببینند.
نهم دسامبر و اواخر ۱۹۸۷ بود. غزه شعله ور شده بود و تاریخ و مرحله جدیدی در زندگی ملت فلسطین رقم میخورد، مرحله انتفاضه. آتش سنگها که در سینهها به جوش آمده بود، همانطور امتداد پیدا کرد و تمام شهرها، روستاها، محلات و خیابانهای ارزشمند فلسطین را فرا گرفت. آتش حماس که در دلها شعله ور شده بود، امتداد یافت و یکی از مهمترین حوادث منطقه در این دوره از تاریخ رخ داد.
صبح یکشنبه ۲۰/۵/۱۹۹۰ با شروع هفته کاری جدید، صهیونیستها آتش تفنگهای اتوماتیکشان را به روی گروهی از کارگران عرب در ایستگاه کارگران منطقه «عیون قاره» گشوده اند. جایی که به عبری به آن «ریشون لتسیون» یعنی اولین صهیونیست میگفتند.
در واقع کشتن تدریجی ما به مثابه یک ملت نه تنها گروهی از یهودیان را سیر نمیکرد، بلکه خواهان مرگ سریع ما بودند. صهیونیستها این جنایت را انجام دادند. چون آنها جز ملتی بودند، که قیام کرده و اشغالگر را نپذیرفته بودند. من قبل از حضور در حماس از ابعاد واقعی درگیریهای منطقه اطلاعی نداشتم. معنای درست دشمنی دشمنان با ما و جنگ شدید و بیرحمانهای که علیه ما راه انداختند، را نمیدانستم. من فکر میکردم هدف ما فشار آوردن بر آنهاست، تا از غزه و کرانه باختری عقبنشینی کنند و از ترور ارتش و سازمان اطلاعات آنها خلاص شویم. اما فهمیدم ما به واسطه درکمان از قانون حماس، چیز دیگری میخواهیم. آن موقع بود که فهمیدم چرا جنایتها و کشتارهای آنها فاجعه است.
فهمیدم ما با قومی میجنگیم که مثل بقیه مردم نیستند. قومی که احساس برتریشان بر مردم چشمشان را کور کرده است.
با دوستم مروان طرحی عملیاتی را برنامهریزی کردیم که در آن به کارفرمایمان، موشه حمله کردیم و در آن موقع سه نفر از صهیونیستها را به هلاکت رساندیم. بعد از تعقیب و گریزهای چند روزه بالاخره ما را دستگیر کردند.
قهرمان داستان «ابوحمزه» یا همان «اشرف» هم مثل ده ها هزار نفر از ملت مجاهد فلسطین تقریباً سه ماه در زیرزمین ها و زندان ها تحت بازجویی قرار گرفت. او را به زندان رام الله بردند. بعد زندان عسقلان، از آنجا زندان غزه، بعد دوباره زندان عسقلان، بعد زندان های ابوکبیر، حلوان و دوباره ابوکبیر. دلاور ما با گردنی برافراشته، بلندی سنافور و نخل های محله را به تصویر می کشید. او در دادگاه دشمن به سه بار حبس ابد محکوم شد.
برشی از متن کتاب سنافور
دیگر علت نگاه هایشان به من و ده ها هزار برادر کارگرم را خوب فهمیده بودم. آن نگاه ها نه فقط نگاه ارباب به برده اش، بلکه نگاه آدم به چهارپا بود! هم علت آن نگاه ها را فهمیدم و هم علت آن تلاش هایی که من و هزاران نفر دیگر هر روز در معرض آن قرار می گیریم. تلاش برای مکیدن خون ما، سرقت دسترنج و کندن پوست ما در مسلخ کار در سراسر فلسطین اشغالی! من چیزهایی درباره جهان عرب که تحت اشغال استعماری درآمدند شنیده و در کتاب های تاریخ مدرسه خوانده بودم، اما فکر نمی کنم شبیه صهیونیست ها در هیچ کجای جهان وجود داشته باشد. نازی های آلمان و فاشیست های ایتالیا که گوشت انسان را خورده اند هم شبیه اینها نیستند. اینها اصلاً یک قوم دیگر و یک چیز دیگرند. کمونیست ها که وجود خدا را انکار می کنند هم هنوز به پای این قوم نرسیده اند که خودشان را حتی از خدا بالاتر می دانند. این نژادپرستی چیست که دارند و در دل هایشان لانه کرده است؟
جواب همه آن سوال ها معلوم بود و نه تنها پرسیدن شان، بلکه حتی فکر کردن به منطق آن ها هیچ توجیهی نداشت. ذهنم در سایه مفاهیم حماس از نو رشد می کرد، مفاهیمی که من و برادرانم در این گردان مومن بر سر سفره های قرآنی در مساجد سدره، ایبکب، ابن سلطان، علی ابن مروان، دارقطنی و تمام مساجد در سراسر سرزمین انبیا یعنی فلسطین نوشیده بودیم.
دانلود کتاب سنافور
نسخه الکترونیکی کتاب سنافور در فراکتاب موجود می باشد. شما می توانید با دانلود نسخه الکترونیکی این کتاب از طریق نر افزار فراکتاب، از مطالعه آن در کتابخوان فراکتاب لذت ببرید.