«تشکیلات بهشتی» مثل بقیه کتابهایم روزیام شد…
محسن ذوالفقاری (نویسنده کتاب تشکیلات بهشتی) که از او سه کتاب دیگر نیز در فراکتاب منتشر شده است. در ادامه مصاحبه فراکتاب با محسن ذوالفقاری را میخوانید.
مصاحبه با محسن ذوالفقاری
سلام خیلی خوش اومدین. لطفا خودتون رو معرفی بفرمایین
سلام. خیلی ممنون. محسن ذوالفقاری هستم در حال یادگیری!
کتابهای آقای محسن ذوالفقاری
تشکیلات بهشتی
جهادگرد
چی شد که نویسنده شدید؟
نویسنده که نیستم، ولی اینکه چه طوری وارد دنیای نوشتن شدم برمیگردد به دوران دبیرستان، چند هفتهای میشد که به مسجد محل رفت و آمدی پیدا کردم. یک روز بنری داخل مسجد نصب کردند که توجه من بهش جلب شد. عکس هیجده تا شهید بود. شهدای مسجد بودند. یکی از شهدا، تیپ لاتی خیلی خاصی داشت، با پیراهنی قرمز، یقه باز، موهای بلند. خیلی محو این شهید شده بودم و دوست داشتم در موردش بدانم. مسئول امور شهدای پایگاه را پیدا کردم.
گفتم میخوام در مورد این شهید بیشتر بدانم، باید تحقیق کنم. میشود هماهنگ کنید که با خانواده، دوستان و هم محلیهایش آشنایم کنید تا یک گپی باهشان بزنم! گفت واسه چی حالا فقط همین شهید؟! من چی میتوانستم بگویم! میگفتم عاشق تیپ و قیافش شدم! خیلی ضایع بود! منمنی کردم و توپ را انداختم داخل زمین خودش و راه چارهای خواستم. گفت: اگر میخوای تحقیق کنی در مورد همهشون تحقیق کن! باید همه باشند! قبول کردم. رفتیم توی دل کار و نزدیک یک سال مصاحبه گرفتیم. نکته جالب این جا بود که هر جا که برای مصاحبه میرفتیم همه از این شهید میگفتند بدون اینکه ما چیزی بگوییم.
تحقیق در کدام محله بود؟
محله شهید هنرور، تمام مصاحبهها را جمعآوری کردیم و رفتیم فرهنگسرای انتظار. چرا آنجا رفتیم؟ چون اعلام کرده بودند افرای که در مورد شهدا تحقیق میکنند، ما از آنها حمایت میکنیم. وفتی دیدند که اطلاعات ما دقیق و کامل است، پیشنهاد دادند که این اطلاعات را در اختیار آنها بگذاریم تا فرایند نگارش و چاپش را انجام بدهند. گفتیم: «حاجی حاجی مکه نشود!» مدیر فرهنگسرا محکم صحبت کرد و خیالمان را راحت کرد. قول داد طی یکی – دو ماه کارها به بهترین صورت ممکن انجام میشود! اما پنج ماه گذشت و خبری نشد.
خودمان دست به کار شدیم. مدیر فرهنگسرا عدو نبود اما سبب خیر شد! ابتدا به ساکن همه مصاحبهها را پیاده کردیم. سپس خودم دست به قلم شدم. راستش خیلی هم بلد نبودم. یعنی اصلا بلد نبودم! منی که انشاءهایم را برادر بزرگترم مینوشت. حالا داشتم کتاب برای شهید مینوشتم! کار آسانی هم نبود. خیلی اذیت شدم. تا اینکه تمام شد. برای چندین نفر هم فرستادم و اشکالات فراوانش را گرفتند. تا اینکه به یک سرانجامی رسید و فرستادم برای نشر ابراهیم هادی. آنها هم خوششان آمد و کتاب به نام «ماشال» چاپ شد. خاطراتی از زندگی شهید براتعلی داوودی معروف به ماشاءالله یا همان «ماشال»
ماشال
با اسم خودتون چاپ شد؟
نه! اصلا نشر ابراهیم هادی اسم نویسنده را درج نمیکند. از آخرای دبیرستان وارد این فضا شدم. اولین کتاب هم، همین ماشال شد. دیگرعلاقهمند شدم و چیزی که یاد گرفتم این بود که باید زیاد کتاب بخوانم. خیلی زیاد. 99درصد یادگیری در این فضا از خواندن فراوان است.
آیا برای نویسندگی از کتابهای آموزشی هم استفاده میکردین؟
نه! فقط زیاد کتاب میخواندم! وارد دانشگاه هم که شدم، رفتم در همین فضاها فعالیت کنم. اردو قلم رفتم و نشریهی فتح را دستم گرفتم. نشریهای که مناسبتی چاپ میشد هفتگیاش کردم و بدون مجوز هر هرهفته در نماز جمعه پخش میشد. چندباری هم به خاطر بعضی از یادداشتهایم گوشمالی شدم!
آیا به این کار به عنوان یک شغل نگاه میکردید؟
به این کار نگاه حرفهای دارم تا اینکه به عنوان یک کسب درآمد به آن نگاه کنم. اگر با این نگاه وارد بشویم از این کار زده خواهیم شد. چون پولی زیادی ازش درنمیآید! باید یک عشق و علاقهای باشد تا پای این کار بمانی.
آقای محسن ذوالفقاری شغلی غیر از نویسندگی دارید؟
به غیر از نویسندگی شغل دیگهای ندارم. برای من نویسندگی عشق است. چه خوب است که آدم با عشقش پول هم دربیاورد! بعضی از رفقا میگویند چطوری پول درمیاری! تو که همهش یا درحال خواندن هستی یا نوشتن. بهشون میگویم: درسته کمه ولی باور کنید برکت دارد. کلا کاری که با عشق انجام بدهی درآمدش بابرکت است!
فقط هم نوشتن کتاب نیست. روزنامه نگاری هست. تولید محتوا هست. بررسی کتاب هست. ویرایش کتاب هست و دهها کار دیگر مرتبط. همهی اینها هست. نمیشود به امید حقالتالیف باشیم که آیا ناشرین محترم بدهند یا ندهند! تا الان هم کتابهایی که انجام دادم روزیام شدند! به این معنی که خدا خواسته که اینها را بنویسم. به قول معروف گذاشته توی کاسهام. مثال اولش هم که تعریف کردم، همان کتاب ماشال که چطوری شد که بنویسم. کتاب تشکیلات بهشتی را هم خاطرهی آن را برای خیلیها تعریف کردم.
وقتی وارد دانشگاه شدم. وضعیت شهرک غرب خیلی خاص بود. خیلی علاقهمند بودم که توی فضای مسجد کار کنم. هم به واسطهی اینکه در مسجد بزرگ شدم و رشد کردم و هم به خاطر اینکه از فضای دانشگاه دور و در فضای محلی باشم. پرس و جو کردم و فهمیدم یکی از بچههای همدانشگاهی در شهرک غرب برو و بیای حسابی دارد. در مساجد و مدارس فعالیت تربیتی عجیبی دارد. رفتم اتاقش و گفتم آمدم کمکت کنم! کار تربیتی بلد نیستم! اما فوتبالم خوبه. اگر بچهها از مدرسه به مسجد جذب میکنی فوتبال خوبم برایشان حتما جذابیت دارد! بدون اینکه شگفتزده شود گفت: برو اول کتابای شهید بهشتی را بخوان بعد بیا صحبت کنیم. تعجب کردم. گفتم: مگر شهید بهشتی کتاب هم دارد؟! گفت: آره! برو فعلا کتاب «حزب جمهوری اسلامی» ایشون رو بخون!
کل خیابان انقلاب را گشتم اما دیدم همچین کتابی نیست. دوباره رفتم سراغش ولی داخل اتاقش نبود. پررو بازی درآوردم و رفتم سراغ قفسه کتابهایش. کتاب مدنظر را پیدا کردم و دزدیدم! به اتاق خودم برگشتم و بهش اطلاع دادم کتاب را برداشتم. خلاصه با این کتاب با کل آثار شهید بهشتی آشنا شدم. برای خودم نکات تشکیلاتی ایشان را مینوشتم. فهرستبندی و تبویب خوبی انجام دادم. همه صفحاتش را پرینت و سیمیاش کردم و خدمت آقای محمدرضا زائری بردم. ایشان هم از این همه محتوا از شهید بهشتی شگفتزده شدند. گفتند: برای ناشری هم فرستادی؟ گفتم: نه! این رو فقط برای خودم و دوستم انجام دادم! با هم مرور میکنیم تا در شهرک غرب درست و حسابی کار کنیم! ایشان گفتند: میشه این دست من باشه! گفتم: بله که میشه! این رو اصلا برای شما آوردم!
یک هفته بعد از انتشارات معارف زنگ زدند و این کتاب را خواهان بودند! برایشان فرستادم و کتاب با عنوان «تشکیلات بهشتی» چاپ شد!
تشکیلات بهشتی
جریان روزیِ بعدی چی بود؟
کتاب جهادگرد بود. این کتاب داستانش از سیل پل دختر شروع شد. قبلش در مضیف نجف (مهمانسرای حرم امام علی) خادم بودم. آنجا خبر سیل پل دختر را شنیدم. آخرهای خدمتمان در مضیف بود که این خبر آمد. به ایران برگشتیم. یکی از رفقا، آقای مسعود حقدوست (مسعود گروه رسانهای جهادی عهد) استوری گذاشته بود که نیاز به نیروی رسانهای داریم! بلافاصله بعد از دیدن این استوری، موبایلم زنگ خورد. مسعود بود. گفت: کجایی؟ گفتم: تازه رسیدم ایران. گفت: بیا توی جمع ما. گفتم: هیچی بلد نیستم. گفت: تو حالا بیا ما بهت عکاسی یاد میدیم. عکاسی که دیگه کاری نداره! گفت: حتما بیا! حتما لازمه که اینقدر اصرار میکنم!
پام که رسید تهران. از تهران سریع بلیط گرفتم رفتم مشهد. سلام و خداحافظی با مادرم یکی شد. ماشین جلوی در منتظر بود. یکراست رفتیم پلدختر. آنجا هم طبق عادتم هر روز، روزنوشت مینوشتم. یک شب داشتم مینوشتم که مسعود گفت: داری چیکار میکنی؟ چهقدر اینقدر به گوشیت ور میری؟! گفتم: اتفاقاتی که توی روز افتاده رو دارم مینویسم! تعجب کرد و گفت: میشه برای منم بفرستی! گفتم: آره. براش میفرستادم. خواند و گفت: اجازه هست روزنوشتههات رو در فضای مجازی منتشر کنیم.
اجازه دادم و منتشر شد. بعضی از یادداشت از کلیپها هم بیشتر مورد توجه و بازخورد قرار گرفت. گذشت و گذشت من همین طور در هر جهادی که شرکت میکردم، روزنوشتهایم را مینوشتم. تا قضیهی کرونا. یک روز مسعود گفت: بیا اینا را کتاب کنیم! گفتم: نمیشه اینا خیلیهاش شخصیاند. به درد کتاب نمیخوره! گفت: این چیزایی که من خوندم بیشترش از بچههای جهادی هست. بچههای جهادی هم که آن طور که باید دیده میشدند دیده نشدند. آنچه در قاب تلویزیون نشون داده میشه مردم فکر میکنند یک عده آدمای علاف و بیکار هستند که میرن جهادی. اما از اتفاقات درونی و واقعیتها خبر ندارند.
با همین حرفها را مجاب کرد برویم سمت کتاب. همهی دست نوشتهها را سروسامانی دادم و شد کتاب جهادگرد و نشر کتابستان چاپ کرد. چهلم شهیدان دانیال رضازاده و حسین زینالزاده این کتاب چاپ شد. اینم یه روزیِ دیگه. این شهیدان در خاطرت جهادیام بودند و کتاب را تقدیم به این دوشهید کردم.
جهادگرد
کدوم کتابتون رو بیشتر از بقیه دوست دارید؟
همین چند وقت پیش در اینستاگرام، در مورد همین سوال شما یادداشتی نوشتم با تیتر: «نویسندهها مثل مامانها دروغگویند»! دیدید مامانها میگویند ما بچههایمان را به یک اندازه دوست داریم اما واقعا این طور نیست و یکی را بیشتر از همه دوست دارند بخصوص اگر آخری هم باشد. نویسندهها هم همینطور هستند. نمیگویند کدام کتابشان را از همه بیشتر دوست دارند! ولی واقعیتش این طوری نیست! من چون خودم را هنوز نویسنده نمیدانم اعتراف میکنم کتاب آخری را بیشتر از همه دوست دارم: کتاب بیست و هفت جمله. مجموعه بیانات شهید آیت الله دکتر شهید بهشتی درباره نماز. خیلی دوستش دارم چون موضوع نماز یک بحث چالشی از همان دوران دبیرستان با من بود. چرا؟ چون من در ایام دبیرستان همان موقع که مشغول مصاحبههای کتاب «ماشال» بودم، مسئول طرح گلستان نماز مسجد هم بودم. طرح گلستان نماز این بود که بچههای کوچک به مسجد میآمدند و یک دفترچهای داشتند و به ازای هربار شرکت در نماز جماعت مهری دریافت میکردند. آخرماه هم که هرکس مهر بیشتری داشت جایزهی بهتر نصیبش میشد. بعد از چند وقت خودم شدم منتقد این طرح. چون با این طرح هیچ بچهای ارتباطی با نماز برقرار نمیکرد. برای مهر و جایزه میآمدند نه برای نماز. هیچ برنامه معرفتی هم کنارش برگزار نمیشد. من خودم را کنار کشیدم ولی هنور در مسجد این طرح در حال برگزار است و هنوزم منتقد جدیش هستم!
چرا منتقدش بودید و هستید؟
حرف من این است یک نفر را پیدا کنید که با این طرح عاشق مسجد و نماز شده باشد. هنوز هم بچهها میایند آخر مسجد با گوشی بازی میکنند. تا فقط دفترچهشان مهر بخورند! یا یک نماز الکی میخوانند تا از شر گیردادنهای بزرگترها خلاص شوند. هیچکس نیست بیاید بگوید «نماز چیست؟» خیلی بحث کردم اما کسی قبولدار نیست. تنها چیز مهم پر شدن مسجد است. یک خاطره از شهید بهشتی بگویم. شهید بهشتی در مسجد امام علی هامبورگ پنج سال امام جماعت بودند و جزوهای مینویسند به نام «نماز چیست؟» به تازه مسلمانها این جزوه را میدادند. جزوهای ساده، شیک، کوتاه و مفید که توضیح دادهاند نماز چیست؟ معنا و زبان نماز را توضیح دادهاند. مثلا الله کبر که در نماز میگویی یعنی چی؟ سوره حمد که میخوانید یعنی چی؟
به تازهمسلمانها میگفتند لازم نیست خم و راست بشوید همین که صبح ظهر شب این جزوه را بخوانید کافیست. وضو هم لازم نیست بگیرید همین که دست و صورتت را بشوری میشود وضو! به نمازگزاران مسجد هم سپرده بودند به این افراد سخت نگیرند و تذکر ندهند. توجیح و دلیلشان این بوده است اگر نماز را بفهمند خودشان نمازخوان واقعی میشوند. این خاطره و آن تجربه زیسته خودم باعث شد سمت این اثر بروم. این هم روزی ما برای کتاب «بیست و هفت جمله».
این جزوه به عنوان کتاب چاپ شده بوده؟
نه به عنوان کتاب چاپ نشده و همان جزوه کوتاه است. منم چون آثار شهید بهشتی را خونده بودم میدونستم که خیلی دربارهی نماز حرف دارن. وقتی همه حرفای شهید بهشتی درباره نماز رو جمع کردم و در کنار آن بعضی خاطرات که درباره ی نماز است توی پاورقی آوردم، شد کتاب «بیست و هفت جمله.»
منابعتان چی بود؟
ابتدا آن جزوه «نماز چیست؟» را پیدا کردم. آثار شهید بهشتی را هم که خوانده بودم و میدانستم خیلی دربارهی نماز حرف دارند. لذا تمام بیانات ایشان در مورد نماز را جمع کردم که ماحصل آن در 250 صفحه از نشر واژهپرداز اندیشه چاپ شد.
حالا چرا «بیست و هفت جمله»؟ چون شهید بهشتی یک جمله ی معروف دارند(نقل به مضمون): «کل نماز بیست و هفت جمله است. چرا این بیست و هفت جمله را یاد نمیگیرید. چرا هِلو، گود افتر نون، آی لاو یو را خوب یاد میگیرید. ولی خیلی سخت است این بیست و هفت جمله را یاد بگیرید. بیست و هفت جملهای که واجب است یاد بگیرید! واجب عینی است که همه باید یاد بگیرند از نظر فقهی این را میگویم که بر همه واجب است یاد بگیرند.»
این کتاب چهار تا فصل دارد. فصل اول درمورد اهمیت و جایگاه نماز است. فصل دوم در مورد معنا و زبان نماز است. سومین فصل در مورد آثار نماز است. فصل آخر هم در مورد شبهات و مسائل نماز.
بیشترین بازخورد را کدام کتاب داشته است؟
تکشیلات بهشتی و جهادگرد.
خیلیها میگویند بیا برایمان از تشکیلات بگو. میگویم: کتاب رو خوندید؟ میگویند: نه! تشویقشان میکنم تا کتاب را بخوانند! بعد که میخوانند تشکر میکنند و میگویند: «خیلی از مشکلات مجموعهمان حل شد!»
نمیدانم چه مرضی هست بعضیها کتاب نمیخوانند ولی دوست دارند من یا هرکسی برویم برایشان سخنرانی کنیم! بعضیها که اصرار میکنند و تشویقهایم برای خواندن کتاب جواب نمیدهد میگویم من هم بیایم کتاب را باز میکنم و از رو میخوانم! چیزی بیشتر از این بلد نیستم! «گر در خانه کس است یک حرف بس است!» همه حرفها را شهید بهشتی زدهاند، من دیگه چه کاره حسنم!
بعضیها هم میگویند فلان آدم معروف کتاب شما را استوری گذاشته و وظیفه شماست بیایید! جواب میدهم: استوری کتاب رو گذاشته، استوری من رو که نگذاشته!
شیرینترین بازخوردها هم از جهادگرد از طرف کسانی است که با خواندن این کتاب پاشون به اردوهای جهادی باز شده. خیلیهایشان اصلا حزباللهی هم نبودند و گفتند: ما فکر میکردیم بچههای جهادی یک عده آدم علاف و بیکارند که میروند توی روستاها هیچکار خاصی هم نمیکنند! با این کتاب نظرمان عوض شده و با خیلی از واقعیتهای جهادی که در قاب تلویزیون دیده نمیشود اینجا دیدیم!
شما به عنوان نویسنده چقدر مطالعه دارین؟
آقای تشکری میگفتن که نویسندهای که هفته ای ده تا کتاب نخونه نویسنده نیست. من همون اولم گفتم که نویسنده نیستم. این یکی از شاخصههایی هست که آقای تشکری گفتن. برای همین خیلی از ماها نویسنده نیستیم. من نهایتاً بتونم هفتهای سه چهارتا کتاب بخونم. و واقعا خود آقای تشکری هفتهای ده تا کتاب میخوند. وقتی هفتگی میرفتیم اتاقش همیشه ده تا کتاب جدید روی میز داشت و واقعا خونده بودند و وقتی ما میپرسیدیم برامون توضیح میدادند. با اوج مسائل و مشکلاتشون مریضی و کلاس وهمه ی این چیزا کتابشون را میخوندن و میگفتن کسی که کتاب نخونه کلا عقب میمونه. به خیلی از نویسندههای امروزی میگفتن.
شما به عنوان نویسنده چقدر مطالعه دارین؟
آقای تشکری میگفتند: نویسندهای که هفتهای ده تا کتاب نخواند نویسنده نیست! من همان اولم گفتم نویسنده نیستم! یکی از دلایلش همین حرف آقای تشکری است! با این معیار خیلی از ماها نویسنده نیستیم! من نهایتا بتوانم هفتهی سه چهارتا کتاب بخوانم.
واقعا خود آقای تشکری هفتهای ده تا کتاب میخواندند. در جلسه هفتگی که در دفتر کارشان داشتیم همیشه ده-پانزده تا کتاب جدید روی میزشان بود. چند باری محض امتحان و فضولی از کتابها پرسیدم که یک به یک برایم توضیح دادند. با اوج مسائل و مشکلاتشان: مریضی و کارگاهها و کتابهای در دستشان و پیگیری شاگردانهایشان و همه و همه، برنامه کتابخوانیشان ترک نمیشد. خیلی از نویسندهها امروزی را نقد میکردند که با چاپ چهارتا اثر، دیگر کتاب نمیخوانند و پروژهبگیر میشوند!
تا حالا خودتون کتابهاتون نقد کردین؟
بله اولین ناقد کتاب تشکیلات بهشتی خودم بودم. که بعدا ویراست جدیدش چاپ شد. ویراست جدیدش 580صفحه شد. چون یقین داشتم شهید بهشتی حرفهای بیشتری در مورد تشکیلات دارند که منتشر نشده است و در دسترس من نیست. بعد از چاپ اول کتاب، خانوادهی شهید بهشتی اعتماد کردند و صحبتها و اسناد منتشر نشدهی شهید را در اختیارم قرار دادند. فهرست بندی، تیترگذاریها را هم بعضا تغییر دادم.
چرا کتاب جلد دوم نشد و شد ویراست کتاب؟
چون بیانات جدید مکمل حرفهای قبلی بود. در ویراست جدید کتاب کامل شد.
اوضاع ارتباطتون با ناشرها چطور است؟ و اینکه با یک کتاب اولی چطور برخورد میکنند؟
ناشرها تا یک کتاب خوب ببینند روی هوا میزننش و نگاه نمیکنند این نویسندهی اولی است یا نه!
خوب هم پول میدهند؟
اینم بستگی به ناشر دارد. بعضی از ناشران منصفند که خیلی هم کم هستند! پرداخت و همه چی سر موقع است! بعضی از ناشرها هم بازاری هستند و کلاهبردار!
آقای محسن ذوالفقاری درصدی کار میکند؟
کسانی مثل من که این راه را میخواهیم ادامه دهیم درصدی کار میکنیم. یکی از خوبیهایش این است که خود نویسنده هم مجاب و مجبور میشه که برای کتابش تبلیغ کنه…
شما ناشر را پیدا میکنید یا ناشر شما را؟
دو طرفه است. هرچه حرفهایتر بشوی بیشتر ناشر تو را پیدا میکند. فقط باید مواظب باشی در دام نیفتی و پروژهبگیر نشوی! چون ناشرها موضوع در دست و بالشون زیاده و به شدت دنبال نویسنده هستند تا برایشان بنویسند. پولی هم ابتدا بهت میدهند و وسوسه میشوی. آنوقت آنقدر دستت پر میشود که به هیچکدامشان نمیرسی!
آیا به شما هم پروژه پیشنهاد شده؟
من به همان کارهایی که برای خودم لیست کردم برسم خدا را باید صدهزار مرتبه شکر کنم. پروژه پیشکش!
چشم اندازی که در این مسیر دارید تا کجاست؟
اینکه واقعا نویسنده بشوم. کتابهایم مانا بشوند و باقیاتالصالحات. انسانساز بشوند و جامعهساز.
یعنی تعداد کتاب برایتان مهم نیست؟
اصلا!
آقای محسن ذوالفقاری بازار کتاب و تولید آن چطور است؟
در بازار نشر در هر موضوعی دست بگذاری کتاب خوب هست. این روند روزبهروز بهتر و متنوعتر هم میشود.
توزیع کتاب چطور؟
توزیع کتاب خوب نیست. چون ترویج خوب نیست. آدمهایی کتابهای خوب را معرفی میکنند کم هستند. کتاب خوب را اگر خوب معرفی کنیم ملت میخوانند…
یعنی شما میگید که مسئلهی اصلی ترویج است یعنی همان آدمهای کتابخوانی که نمیایند کتاب خوب را، خوب معرفی کنند؟
بله! مردم ما کتابخونند اگر هنر کنیم کتاب را خوب و جذاب بهشون معرفی کنیم.
ما عادت کردیم همهاش توپ را بیندازیم توی زمین مردم! وقتی بعضی از همکاران ما، از نویسنده و ناشر بگیرید تا کتابفروش و بلاگر کتاب، وقتی خودشان آنطور که باید و شاید اهل مطالعه نیستند و در دنیا رسانه یا غرق هستند یا موجسوار بعد چه توقعی از مردم داریم؟!
من یک دوست رپر داشتم که اصلا توی این فضاها نیود ولی عاشق امام رضا بود. کتاب هندوی شیدا و بعد غریب قریب آقای تشکری را بهش معرفی کردم که با خواندن این دو کتاب عاشق مطالعه شد. ما باید مزه کتاب را بچشانیم زیر زبان مردم.
دوست داشتید چه سولی بپرسم که نپرسیدم؟
هرچی دوست داشتم و نداشتم را پرسیدید!
نکتهای دارید بفرمایید و یا اینکه یک خاطره جذاب از دوران نویسندگی تعریف کنید؟
خیلی از افراد فکر میکنند تشکیلات بهشتی را یک آدم پنجاه شصت ساله که کلی ریش داره نوشته. یک بار با بچههای دانشجویی رفتم اردو جهادی. رفقایم هی مرا به این و آن معرفی میکردند که این بشر مولف کتاب تشکیلات بهشتی است! من خودم از این کار بدم میآید و هی طفره میروم و میزنم به در مسخرهبازی! بندههای خدا دانشجویان هم محل نمیگذاشتند. یکبار که آتش بحث گرم شده بود و رفقا به هر ضرب و زوری میخواستند مرا توی چشم آنها بکنند؛ یکی از دانشجویان گفت: بس کنید! ایستگاه ما گرفته نمیشه! نویسندهاش چند وقت پیش اومده دانشگاه برامون صحبت کرده! یک آقای مسنی بودن نه این بشر ریش پروفسوری!