کتاب فردا و فردا و فردا نوشتهٔ گابریل زوین و ترجمه کیمیا فضایی است. انتشارات میلکان این رمان زیبا که درباره یک دوستی ۳۰ ساله است را روانهٔ بازار کرده است. کتاب فردا و فردا و فردا که بهترین کتاب سال ۲۰۲۲ به انتخاب آمازون و بهترین رمان سال ۲۰۲۲ به انتخاب کاربران سایت گودریدز بوده، در ۱۰ بخش نوشته شده است.
خلاصه کتاب فردا و فردا و فردا
داستان فردا و فردا و فردا داستانی چندلایه، تفکربرانگیز و عمیق توصیف شده است که از سویی شما را به حالوهوای بازیهای کودکانه میبرد و از سوی دیگر همراه با گابریل زوین (Gabrielle Zevin)، نویسندهٔ این کتاب، به فرداها سفر میکنید تا تحقق یک رؤیای کودکانه را به تماشا بنشینید. در این کتاب فرصت این را خواهید داشت که زندگی را با تمام برد و باختهایش همانند یک بازی تصور کنید که هر بار شما را با چالشها و هیجانهای تازهای روبهرو میکند؛ البته بردوباخت در این بازی پیچیده آنقدرها هم اهمیت ندارد، بلکه مهم این است که به بازیکردن ادامه دهید؛ آنقدر که بالأخره برنده شوید. آنگاه خواهید دانست زندگی شما به زندگی همبازیتان بستگی دارد و این حس شیرین و خوشایندی است.
سم و سیدی از بچگی در بیمارستان با هم آشنا شدهاند، سَم با ماشین تصادف کرده و سیدی به ملاقات مادرش آمده است و خیلی زود به هم وابسته میشوند. سم و سیدی هر دو دوستداشتنی، مغرور و پر از عیب و نقص هستند و ماهیت دوستی و رابطهشان تحت تأثیر عشق، حسادت و سوءتفاهم تغییرات زیادی میکند.
سالها میگذرد، حالا سَم دانشجوی ریاضیات دانشگاه هاروارد و سیدی دانشجوی علوم کامپیوتر در دانشگاه اِمآیتی است. آنها در ایستگاه قطار دوباره با هم برخورد میکنند و همین برخورد نقطۀ از سرگیری رابطه و شروع یک مشارکت خلاقانه است. برای سَم که پای آسیبدیدهاش تبدیل به یک ناتوانی مادامالعمر شده است بازی ویدیویی نشانی از آزادی است و او را از بدن شکسته و محدودش جدا میکند. آن دو با هم یک همکاری افسانهای را شروع میکنند، پول قرض میکنند، به این و آن رو میاندازند و قبل از اینکه حتی دانشگاه خود را تمام کنند یک بازی میسازند. یکشبه انگار آن دو صاحب دنیا میشوند. سم و سیدی هنوز به بیست و پنج سالگی نرسیدند که درخشان، موفق و ثروتمند میشوند اما این ویژگیها آنها را از جاهطلبی و خیانت دور نمیکند.
فردا و فردا و فردا
معرفی کتاب فردا و فردا و فردا
اگر زندگی واقعیِ من و تو بازی بود، میتوانستی آنقدر ادامه دهی تا برنده شوی …
میتوانستی هر لحظه خواستی دکمهی توقف را بزنی، میتوانستی همهچیز را پاک کنی و از اول شروع کنی، میتوانستی حرفهای دیگری بزنی؛ نه از آنهایی که همیشه گفتهای.
بازی میتوانست زندگیات را به همبازیات گره بزند. درست مثل سَم و سیدی که در کودکی سرِ بازیهای ویدیویی دوست میشوند و در یک روز سرد زمستانی، دوباره همدیگر را میبینند.
اگر میخواهی داستان عاشقانه بخوانی، اما نه از آن عاشقانهها که همیشه خواندهای، با سم و سیدیِ عاشق، البته نه همیشه عاشق، همراه شو.
کتاب فردا و فردا و فردا روایتی دربارهٔ عشق و شهرت و شکست است که در نهایت، تجربهای متفاوت و جاودانه را برای شخصیتهایش رقم میزند. این رمان در شمار پرفروشترینهای نیویورکتایمز قرار دارد و جوایز متعددی را از آنِ خود کرده است. «سَم» و «سیدی» ۲ همبازی قدیم هستند که در کودکی بازیهای ویدیوئی بهانهٔ دوستیشان بوده و حالا پس از سالها دوباره همدیگر را میبینند تا اینبار در ساخت یک بازی ویدیوئی پرطرفدار در کنار هم باشند. آنها سرانجام در این همکاری به موفقیت چشمگیری میرسند و در ۲۵ سالگی در کنار هم ثروت بسیاری به دست میآورند.
برشی از کتاب فردا و فردا و فردا
«چیزی نمانده بود بلند صدایش بزند؛ اما بعد پشیمان شد. فکرِ آن همه زمان گذشتهشده از آخرین باری که با همدیگر تنها بودند، حالش را دگرگون کرد. چطور یک آدم میتوانست هنوز، طبق نظر بیطرفانهای که دربارۀ خودش داشت، جوان باشد و در عین حال این همه زمان برایش گذشته باشد!؟ و چرا یکهو فراموش کردن اینکه از او متنفر است، اینقدر راحت شده بود؟ سم با خودش فکر کرد زمان یک معماست؛ اما با تأملی دوباره، دربارۀ آن فکر تجدیدنظر کرد. زمان از لحاظ ریاضی قابل توضیح بود، قلب بود (یا بهتر است بگوییم بخشی از مغز که بهاشتباه به قلب ربط داده میشود) که معما بود. سیدی دست از نگاه کردن به هرآنچه ملت داشتند به آن نگاه میکردند، برداشت و حالا داشت بهسمت قطار ورودی خط قرمز میرفت. سم صدایش زد: «سیدی!» علاوه بر غرش قطار ورودی، ایستگاه هم پر از همهمۀ معمول انسانها بود. دختر نوجوانی داشت برای پول درآوردن، با ویولنسل آهنگی از گروه پنگوئن کافه ارکسترا مینواخت. مردی تختهگیره به دست از عابران میخواست لحظهای وقتشان را به پناهندگان مسلمان در سربرنیستا اختصاص دهند.»
ودر بخشی دیگر میخوانیم؛
دارید پرواز میکنید
محمد حسینم:
زیر پایتان، صفحهی شطرنجی از زندگی روستایی است. دو گاو نژاد جرزی مشغول چریدن در مزارع اسطوخدوس هستند و با دمهایشان مگسهای خیالی را میپراکنند. زنی با پیراهن چیت راهراه با دوچرخه از پلی سنگی رد میشود، دومین موومان کنسرتوی امپراتور بتهوون را زمزمه میکند و هنگام عبور، مردی با کلاه برتون شروع به سوتزدن همان آهنگ میکند. از کندویی که نمیبینید، صدای ویزویز زنبورها به گوش میرسد. در درهی زیر پل، پسری با موی سیاه دارد حبهقندی به اسبی با نگاهی وحشی میخوراند. باغی از درخت سیب بیصبرانه منتظر پاییز است. مردی مسن مخفیانه مشغول تماشای شنای دو نوجوان در برکه است. میتوانید بوی خواستنِ مرد را که از اسطوخدوس قویتر است، استشمام کنید و با خود فکر میکنید: انسانها چقدر طماع هستن! چقدر خوشحالم که یه پرندهام. در مزرعهی توتفرنگی، توتهای نرم و براق دوستانه با شکوفههای سفید خوشوبش میکنند.
گابریل زوین
گابریل زِوین در سال 1977 در نیویورک و در کنار والدینی علاقمند به کتاب پرورش یافته است. او نوشتن را از چهاردهسالگی آغاز کرده و تاکنون چندین کتاب برای گروه سنی نوجوان و بزرگسال نوشته است. زوین بهخاطر آثار پرطرفدارش یک نویسندهی پرفروش بینالمللی است و تاکنون رمانهایش به سیونه زبان زندهی دنیا ترجمه شده است. او هماکنون در لسآنجلس زندگی میکند.
اولین رمان زوین در سال 2005 منتشر شد و در فهرست جوایز جیمز تیپتری جونیور قرار گرفت. کتابش با نام «زندگی داستانی ای.جی. فیکری» در سال 2014 منتشر شد و در فهرست پرفروشترین کتابهای نیویورک تایمز قرار گرفت و پرفروشترین کتاب ایندی و پرفروشترین کتاب بینالمللی شد و همچنین به بیش از سی زبان زندۀ دنیا ترجمه شد.