کتاب سربلند نوشته محمدعلی جعفری درباره زندگی شهید محسن ححجی است که شهید سلیمانی بر این کتاب تقریظ نوشته اند. این کتاب توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر شده است. نویسنه کتاب سربلند سعی دارد تا مخاطب را با ابعاد مختلف شخصیتی شهید آشنا کند؛ ابعادی از زاویه دید خانواده، دوستان و همرزمان او، همچین برخی از تصاویر، اسناد و دلنوشته های شهید حججی در کتاب آورده شده است.
خلاصه کتاب سربلند شهید حججی
کتاب سربلند از داستان کودکی شهید محسن حججی تا شهادت وی را شامل میشود. شهید حججی اسفند سال 1392 به استخدام سپاه درآمد و به عنوان پاسدار عازم سوریه برای مجاهدت و دفاع از حرمین شد.
در سحرگاه 16مرداد 1396 عناصر تکفیری-تروریستی داعش به مواضع جبهۀ مقاومت حمله کردند و در نهایت محسن توسط عناصر تروریستی به اسارت درآمد. دو روز بعد این رزمندۀ دلاور را به شهادت رساندند و این جنایت را رسانهای کردند.
معرفی کتاب سربلند
نویسنه کتاب سربلند سعی دارد تا مخاطب را با ابعاد مختلف شخصیتی شهید آشنا کند؛ ابعادی از زاویه دید خانواده، دوستان و همرزمان او، همچین برخی از تصاویر، اسناد و دلنوشته های شهید حججی در کتاب آورده شده است.
پدر شهید حججی درباره ی این کتاب می گوید: «با توجه به ثبت خاطرات صادقانه ی خانواده، دوستان و هم رزمان شهید در متن کتاب، امیدوارم همان گونه که خون شهید جریانی نو در انقلاب اسلامی ایجاد کرد، این خاطرات نیز نقشه راهی باشد برای نسل جوان در ادامه ی مسیر انقلاب اسلامی که همان راه ولایت و امامت است.»
خلاصه کتاب شهید حججی
کتاب سربلند از فصل های زیر تشکیل شده است:
فصل اول؛ حوری موری ممنوع!
فصل دوم؛ یکی شون بهت چشمک می زنه!
فصل سوم؛ صد رحمت به مارکوپولو!
فصل چهارم؛ خودت رو توی بیابون بساز!
فصل پنجم؛ مثل چک برگشتی!
فصل ششم؛ تقصیر خودش بود!
به انضمام آلبوم تصاویر و اسناد
در پشت جلد کتاب نحوه شناسایی شهید آورده شده است:
برگشتم به حاج سعید گفتم: «آخه من چطور این بدن ارباً اربا رو شناسایی کنم؟» خیلی بههم ریختم. رفتم سمت آن داعشی. یک متر رفت عقب و اسلحهاش را کشید طرفم. سرش داد زدم: «شما مگه مسلمون نیستید؟» به کاور اشاره کردم که مگر او مسلمان نبود؟ پس سرش کو؟ چرا این بلا را سرش آوردید؟
حاج سعید تند تند حرفهایم را ترجمه میکرد. آن داعشی خودش را تبرئه کرد که این کار ما نبوده و باید از کسانی که او را بردهاند «القائم» بپرسید. فهمیدم میخواهد خودش را از این مخمصه نجات دهد.
دوباره فریاد زدم که کجای اسلام میگوید اسیرتان را اینطور شکنجه کنید؟ نماینده داعش گفت: «تقصیر خودش بوده!» پرسیدم به چه جرمی؟ بریدهبریده جواب میداد و حاج سعید ترجمه میکرد: «از بس حرصمون رو درآورد؛ نه اطلاعاتی به ما داد، نه اظهار پشیمونی کرد، نه التماس کرد! تقصیر خودش بود…!»
برشی از متن کتاب سربلند
سختی کشیدن را دوست داشت و از اینکه با تلاش به نتیجه برسد، لذت می برد. این از همان بچگی در وجودش بود؛ از زمانی که هنوز به سن تکلیف نرسیده بود و روزه می گرفت و با زبان روزه به کوچه میرفت و با همسن وسالانش بازی می کرد. با اینکه قیافهٔ مظلومی داشت، شیطنت می کرد.
وقتی با بچه ها دعوایش می شد، دوان دوان می آمد و مرا صدا می کرد. همین که به دم در می رسیدم، بچه ها فرار می کردند.
می خندید و می گفت: «بهشون گفتم یه داداش دارم خیلی قویه، الان می اد می زندتون. » وقتی روزه می گرفت، مامان خیلی حرص می خورد و می گفت: «ببین چقدر لب و دهنت خشک شده! یا برو کمی آب بخور یا اگر می خوای روزهٔ کامل بگیری، لااقل توی کوچه نرو و استراحت کن. »
گوشش بدهکار نبود. من هم از فرصت استفاده می کردم و با یک لیوان آب می رفتم سمتش تا روزهاش را بخورد. با همان نگاه معصومانه و بچه گانه اش که هیچ وقت از ذهنم پاک نمی شود، التماسم می کرد و من هم رهایش می کردم.
شور و شوقش باعث می شد تمام لذتش را ببرد؛ هم لذت روزه داری و هم بازیکردن با بچه ها. وقت هایی که می خواست کار مهمی انجام دهد، با من مشورت می کرد؛ ولی راهنمایی اصلی را از پدرم می گرفت.
متن کامل کتاب سربلند را می توانید به صورت پی دی اف و یا نسخه چاپی از طریق فراکتاب تهیه کنید.