دسته‌بندی‌ها:
آموزشی اخبار و رویدادهای حوزه کتاب بررسی و نقد کتاب خلاصه کتاب عمومی مسابقات و چالش های کتابخوانی معرفی انتشارات معرفی کتاب معرفی نویسندگان و مترجمان
مجله فراکتاب
پیش فرض

خلاصه کتاب تولد در لس آنجلس

مرداد 1402 . علی مهدوی

کتاب تولد در لس آنجلس ماجرای آشنایی با قرآن یک خواننده ساکن لس آنجلس با نام محمد عرب است که این اتفاق، تغییر بزرگی در زندگی اش ایجاد می کند.

خلاصه کتاب تولد در لس آنجلس

کسی که جوانی اش در لس آنجلس و گشت و گذار در حال و هوای یکی از بزرگ ترین شهرهای آمریکا گذشته و حالا برای تکمیل کردن مجموعه خوشی هایش راهی ریو دوژانیروی برزیل می شود تا شرکت در کارناوال رقص و موسیقی برزیلی ها هم آلبوم خاطراتش را پر کند.

اما درست در همین لحظات حضور در برزیل و در سر و صدای یکی از گروه های موسیقی، جرقه ای ذهن محمد را تکان می دهد و تا به امروز مسیر زندگی اش را عوض می کند.
چند آیۀ دیگر خواندم و جلو رفتم. تا آیۀ 23 و 24 سورۀ بقره. حس خاصی نداشتم. برای همین قرآن را بستم و گذاشتم کنار. چراغ را خاموش کردم و خوابیدم. چند لحظه ای که گذشت، یک دفعه با خودم فکر کردم که معنی این جمله هایی که خواندم چه بود؟ همان اول کار می گوید: «این است کتابی که راهنمای پرهیزکاران است. » و …

این جملات، شروع جرقه ای است که تا به امروز زندگی خیلی های دیگر مثل محمد عرب را تغییر داده و به مسیر صحیح کشانده است.
<>خرید کتاب تولد در لس آنجلس

در فروشگاه اینترنتی فراکتاب امکان دانلود پی دی اف کتاب تولد در لس آنجلس و همچنین خرید کتاب تولد در لس آنجلس چاپی فراهم شده است و شما می توانید این اثر را در قالب هرکدام از این 2 حالت تهیه کنید.

کتاب تولد در لس آنجلس

کتاب تولد در لس آنجلس

رمان تولد در لس آنجلس ماجرای آشنایی یک خواننده ساکن لس آنجلس با قرآن است که این اتفاق باعث تغییر بزرگی در زندگی اش می شود. در برنامه ماه عسل محمد عرب راوی این داستان حضور یافت و از تجربه های خود گفت.

دانلود کتاب تولد در لس آنجلس

معرفی کتاب تولد در لس آنجلس

رمان تولد در لس آنجلس ماجرای آشنایی یک خواننده ساکن لس آنجلس با قرآن است که این اتفاق باعث تغییر بزرگی در زندگی اش می شود. در برنامه ماه عسل محمد عرب راوی این داستان حضور یافت و از تجربه های خود گفت.
تقریبا در اغلب اوقات خواندن خاطرات افرادی که زندگیشان یک شبه دچار تغییر و تحولی اساسی شده و از بی راهه به مسیر درست رسیده اند، آموزنده و جذاب بوده است.
برخی از این تصمیمات ناگهانی و تحولات لحظه ای، باعث آباد شدن دنیای فرد و البته بالعکس می شود و انسان را از یک دنیا به دنیای بعدی می برد.

بخشی از متن کتاب تولد در لس انجلس

کارناوال هنوز شب ها توی ریو می چرخید. صدای بوم بوم طبل و پایکوبی مردها و زن ها مثل پتک کوبیده می شد توی سرم. دلم می خواست بروم جایی که سروصدای چندانی نباشد.
خبری از آدم هایی نباشد که به زور می خواهند توجهت را جلب کنند. می خواستم من باشم و قرآن. از طرفی هم بدم نمی آمد بقیۀ شهرها و مناطق برزیل را ببینم؛ این بود که از ریو بیرون آمدم و به شهر دیگری رفتم.

برنامه ام این بود که روزها در شهرها می گشتم، با مردم بومی آشنا می شدم و گپ می زدم. یک جای دنج می نشستم، کمی قرآن می خواندم و شب با اتوبوس هایی که از یک شهر به شهر دیگر می رفتند، مسافرت می کردم.
توی همان اتوبوس می خوابیدم و صبح وارد شهر بعدی می شدم. هتل می گرفتم، حمام می کردم و شهر را می دیدم. یکی، دو روز می ماندم، دوباره با اتوبوس هایی که در شب مسافرت می‌کنند به شهر دیگری می رفتم.

به مرور که قرآن می خواندم انگار نسبت و ارتباطم با خدا را هم بازخوانی می کردم. یک بار جایی توی یکی از این شهرها به یک گدا برخوردم. یک خانمی با دو بچه اش نشسته بود و درخواست پول و کمک می‌کرد.
آن روز شنبه بود و قرار بود هتلم را شب تحویل بدهم. اول نیت کردم چند دلار به او کمک کنم؛ اما بعد تصمیمم عوض شد و حس کردم همه پول های توی جیبم را باید به این خانم بدهم.

من توی آن سفر دو، سه هزار دلار پول داشتم که توی بانک بود. هروقت پولم تمام می شد چک می کشیدم و پول، نقد می کردم. بعد پولم را تبدیل می کردم به پول برزیل تا تمام شود.
آن موقع هرچه پول توی جیبم بود به آن زن دادم. می دانستم کمی پول نقد هم توی اتاق هتل دارم. هتل را شب تحویل دادم، وسایلم را برداشتم و به پایانۀ اتوبوس ها رفتم.

می خواستم آنجا بلیت اتوبوس بگیرم که فروشنده گفت چیزی نزدیک به پنج دلار از پولم کم است؛ دقیقاً همان مقداری را که بیشتر از نیّتم به آن خانم داده بودم، کم آوردم.
حالا مشکل این بود که نمی توانستم به هتل برگردم؛ چون پذیرش هتل هم پول نقد می خواست و بعد اتاق را تحویل می داد. فردا هم بانک ها تعطیل بود و باید تا دو روز بعد توی خیابان سرگردان می ماندم.

همین طور که داشتم به اوضاع و احوالم فکر می‌کردم آن آقایی که پشت باجه، بلیت می‌فروخت، گفت: «نگران نباش. هرچقدر پول داری بده و بلیتت را بگیر. » پولم را گرفت و بلیت را داد. خیلی خوشحال شدم.
توی اتوبوس نشستم و گفتم: «خدا پدر و مادرش را بیامرزد، با آن پول کمی که داشتم، این بلیت را به من داد و راهی شدم»؛ ولی بعداً فکر کردم و گفتم: «عجب! اگر آن آقا کمک نکرده بود، من مشکل خیلی بزرگی پیدا می کردم. »
بعد حس کردم این یک نشانه از طرف خدا بوده که ببین، تو تنها نیستی، ما هر لحظه حواسمان به تو هست و فکر نکن به حال خودت رها شده ای. روی این پولی هم که دستت می‌آید و می رود حساب و کتاب نکن.

علی مهدوی
علی مهدوی
من علی مهدوی هستم. فارغ التحصیل کارشناسی فن‌آوری اطلاعات و از سال 1392 در فراکتاب در حال فعالیت هستم ... بیوگرافی کامل
دیدگاه شما چیست؟
شما اولین نفری باشید که درباره این مطلب نظر می دهید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *