کتاب دن کیشوت اثری ارزشمند از میگل د سروانتس است که همگان آن را سرآغاز رمان نویسی نوین در جهان و شاهکاری بی نظیر می دانند. در این مطلب جملات کتاب دن کیشوت را گلچین کردهایم.
کتاب دن کیشوت
دن کیشوت کتاب مشهوری است که شهرت آن به دلیل رخدادها و اتفاقات گوناگونی است که به روایت آن ها پرداخته می شود.
مجموعه ی رمان «دن کیشوت» به روایت اصیل زاده ای به نام دون کیخوته دلامانچا می پردازد که در روزگاری زندگی می کند که دیگر از آن شهسواری و دلاوری خبری نیست اما با وجود این قضایا، شخصیت اصلی داستان با اراده ای محکم، تصمیم دارد این خلا را پر کرده و گستره ی این نوع دلاوری ها را از نو بر پا کند که شاید آن رویاهایی را که در سر پرورانده به حقیقت مبدل شود.
دانلود رمان دن کیشوت
برای دانلود کتاب دن کیشوت شما می توانید به نرم افزار فراکتاب مراجعه کنید و سپس آن را در کتابخوان فراکتاب مورد مطالعه قرار دهید.
دون کیشوت (جلد اول)
جملات کتاب دن کیشوت
در این قسمت چند جمله معروف و درخشان کتاب دن کیشوت میگل د سروانتس را گلچین کردهایم.
- اکثر انسانها جزو یکی از دو دسته هستند: یا همچون سانکوپانزا به حقیقت میاندیشند و آرمانی ندارند، یا همچون دن کیشوت ها، آرمانی دارند اما دیوانه اند!
- خیالبافی قوت و غذای روزانه دن کیشوت است. کاروانسرای مخروبه را قلعه مستحکم، رهگذران بیآزار را جادوگر بدکار، زنان خدمتکار و روسبیان را شاهزاده خانمها، و آسیابهای بادی را دیوان افسانهای میپندارد؛ ماهی دودی در ذائقه او طعم ماهی قزلآلا و بعبع میشها و برهها در گوش او صدای شیهه اسبان و غریو شیپورها و بانگ طبلها را میدهد.
- دن کیشوت ادامه داد و گفت: سانکو، تو همچنین باید بکوشی که از این پس این همه ضربالمثل را که بنا به گفتار خود چاشنی میزنی در کلام نیاوری. البته راست است که ضربالمثل کلامی است قل و دل ولی تو، بنا به عادت، آنها را چنان بیربط و بیمورد به کار میبری که به یاوه و هذیان بیشتر شبیه است. سانکو گفت: ای وای! ارباب، این یک درد را فقط خدا میتواند علاج کند، زیرا من به قدر یک کتاب ضربالمثل میدانم و وقتی میخواهم صحبت کنم یک دفعه چندتایی از آنها از دهانم خارج میشود و مثل این است که به هم تنه میزنند تا زودتر بیرون آیند و هر کدام را که زودتر آمدند بر زبان میآورم، ولو بیمورد و بیتناسب باشد.
- نامش «دولسینه» و موطنش توبوزو یکی از قراء مانش و عنوانش دست کم شاهزاده خانم است، چون او ملکه من و معشوق من است. زیبایی او فوق بشری است چون در وجود نازنینش تمام خصال خیالانگییزی که شعرا به دلبران خود نسبت میدهند تحقق و تجمع یافته است: گیسوانش کمند بافتهای از تار زرین است، پیشانیش به باغ ارم میماند، ابروانش چون رنگینکمان، چشمانش چون خورشید، گونههایش چون گل سرخ، لبانش چون مرجان، دندانهایش چون مروارید، گردنش چون سنگ سفید، سینهاش چون مرمر، دستهایش چون عاج و سپیدی تنش چون برف است. و اما آن عضو او که عفت از چشم مردانش پنهان میکند به گمان من چنان باشد که با دقیقترین معاینه فقط بتوان به بهای آن پی برد ولی نتوان وجه شبهی برای آن یافت.
- دن کیشوت مظهر طبقهای است که قدرت و شوکت خود را از دست داده و رو به زوال میرود، ولی نمیتواند این زوال را باور کند و یا اینکه نمیخواهد آن را به روی خود بیاورد. همین است که دن کیشوت نجیبزاده مفلوک ناتوان، شمشیر میبندد و زره میپوشد و بر اسب «تازی» سوار میشود و در عین فقر، مهتر و اسلحهدار نگاه میدارد و به این سو و آن سو میرود و مبارز میطلبد.
خلاصه کتاب دن کیشوت
داستان، داستان دلاوری های «دون کیخوته دلامانچا» از اصیل زادگان است که با وجود زندگی معمولی، قصد دارد رزم جنگی بپوشد و دلاوری باشد اسب سوار و شمشیر به دست و بشتابد به سوی آینده ای که در ذهن خویش رسم نموده اما دنیای واقعی، هم چون رویاهایی که در ذهن خویش ساخته با او مهربان نبوده و دن کیشوت داستان ما را به رویارویی حقیقت زندگی می کشاند.
کتاب دن کیشوت، شامل ماجراها و رخداد های گوناگونی نظیر؛ ویژگی ها و رفتارهای نجیب زاده نامدار دون کیخوته دلامانچا، نخستین عزیمت دون کیخوته از منطقه لامانچا، شیوه دلپذیر نیل به مقام پهلوانی، ماجراهای مربوط به پس از ترک کاروانسرا، ادامه ناکامی های پهلوان، تفتیش کتابخانه نجیب زاده فرزانه توسط کشیش و سلمانی، دومین ماجرای پهلوان دون کیخوته دلامانچا، پیروزی بر آسیاب های بادی و سایر ماجراها، پایان نبرد هراسناک بیسکانیایی و دلاور لامانچا، گفتگوهای جالب میان دون کیخوته و سانچو پانزا، ماجرای دون کیخوته و چوپانان، ماجرایی که چوپان برای دون کیخوته و همکاران خود تعریف کرد، پایان ماجراهای مارسلای چوپان و سایر رویدادها می باشد که در این کتاب به آن ها پرداخته شده است.
خوشحال خواهیم شد شما هم جملات کتاب دن کیشوت را با ما در این صفحه به اشتراک بگذارید.