کتاب برف و نقش های روی دیوار، گزینه داستان های کوتاه اعظم رهنورد زریاب و پسوژمی زریاب، دو قله داستان نویسی افغانستان، که زن و شوهر بوده اند می باشد.این کتاب در 145 صفحه، یک اشاره درباره زندگی نامه آنان، پنج داستان کوتاه از رهنورد زریاب با عنوان های:
توریست ها، پیراهن گلدار، هفت بار، برف و نقش های روی دیوار، رادیو
و چهار داستان از پسوژمی زریاب با عنوان های:
سطل های آب و خریطه های ارزن، تذکره، چپن سیاه رنگ، رستم ها و سهراب ها، با یک واژه نامه که در آن واژه های استفاده شده در افغانستان در داستان و معادل آن در ایران آورده شده است.
در مقدمه کتاب برف و نقش های روی دیوار آمده است، دهه شصت، شاهد تحولات بی سابقه ای در زمینه های داستان و شعر، نشریات ادبی و روشن فکری در افغانستان هستیم. این بر کنجکاوی دوستان ایرانی و نیاز جوانان هنرمند مهاجر افغانستانی در ایران برای ارتباط گرفتن با جریان رو به رشد ادبی داخل می افزود و می رفت تا شاخه ای دیگر گل دهد. لذا تصمیم گرفتیم گزیده ای از آثار اعظم رهنورد زریاب و سپوژمی زریاب (زوج نویسنده) را به علاقه مندان افغانستانی و ایرانی معرفی کنیم. آثار این دو نویسنده، زندگی نامه قشرهای گوناگون مردم افغانستان است.
مردمان کوچه و بازار، فقیر و بینوا، مردان و زنان ستم کشیده و اسیر اما آزاده در چنبره تنگ زندگی و سرنوشتی که مجموعه ای از وضعیت و شرایط سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و... به وجود آورده است. دیگر اینکه کارهای زریاب ها، از قدرت محتوایی و قابلیت های تکنیکی بی نظیری در میان نویسندگان افغانستان برخوردار است و در مقایسه با نویسندگان کشورهای همسایه (ایران) قابل قبول و رقابت.
کوچة زیبایی بود. سرکش قیرریزی بود و در دو کنار سرک به امتداد جویچه های باریک درختهای چنار دیده می شد و برگهای زردرنگ درختها اینجا و آنجا روی سرک و پیاده روهای دو کنار آن افتاده بود. خورشید طلاییرنگ بعد از ظهر گرمای خوشآیندی داشت. خزان بود. به مادرم گفتم: «چی کوچة خوبی!»
لبهای پریدهرنگ و باریکش باز شد. خواست چیزی بگوید؛ اما نگفت. لبخندی زد؛ لبخندی ساختگی. و من گفتم: «اگر می توانستیم همینجا یک خانه بگیریم، بسیار خوب می شد.» مادرم باز هم چیزی نگفت. لبخندی هم نزد.
هوا روشن و صاف بود. از هوای کوچة ما فرق داشت. هوای کوچة ما تیره و خاک آلود بود. در کوچة خودمان خورشید را خیلی کم می دیدیم و همه جا سرد و خاکستری به نظر می آمد. به اطرافم نظر انداختم. دیوارهای خانه ها، برخلاف کوچة ما، پخچ و رنگشده بود.